🌸🍃{قسمت ششم}🍃🌸
🌸🍃{بچه حرف گوش نکن و}🍃🌸
🌸🍃{خاطرخواه مرموز}🍃🌸
_____________________________نفس عمیقی کشید و بعد از مرتب کردن موهاش از گیت عبور کرد و به طرف اسانسور راه افتاد.
استرس برخورد با تهیونگ رو داشت و قلبش داخل سینه اش با شدت بیشتری می تپید؛ حالا که متوجه شده بود مرد الفا بهش علاقمند بوده و دیشب هم پیشونیش رو بوسیده بود، کمی برای طرز برخورد کردن باهاش مضطرب بود.
با باز شدن در های اسانسور و صدای دینگ مانندش، نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت که مثل همیشه رفتار کنه؛ اگه مرد الفا موضوع رو پیش میکشید با هم صحبت میکردن و اگه هم چنین اتفاقی نمی افتاد جونگ کوک هم اشاره ای بهش نمیکرد.
-روز به خیر جونگ کوک...
-روز به خیر جونگ کوک...
تهیونگ و منشی امگا هر دو همزمان به محض دیدن جونگ کوک بهش صبح به خیر گفتن و امگا با لبخند جوابشون رو داد و کنار تهیونگ پشت میز منشی ایستاد.
-چی شده؟...
با کنجکاوی پرسید و موهای براقش رو از روی شونه اش کنار زد. تهیونگ، نگاهش رو از پیچ و تاب موهای امگا گرفت و با لحن جدی که سر کار داشت جواب داد:
-باید مدتی به کار های پک برسم... مسابقات جایگزینی کمی جلو افتاده... برای همین گفتم تا تو برسی با منشی سو یکم برنامه هام رو درست کنم...
-من میتونم تا عصر برنامه ات رو مرتب کنم... تا کی باید داخل پک باشی؟...
جونگ کوک پرسید و نگاه منتظرش رو به تهیونگ دوخت. مرد الفا کمی فکر کرد و جواب داد:
-همیشه حداقل پونزده روزه ولی این بار چون برنامم شلوغه و جلو افتاده عقط سه روز کافیه...
جونگ کوک باشه کوتاهی گفت و بعد از رو کردن به منشی گفت:
-لطفا برنامه ای که تا حالا اصلاح کردی رو برام بفرست و بگو برام یه قهوه بیارن...
-برای منم بگو بیارن اتاق جونگ کوک...
تهیونگ پشت سرش گفت و همراه جونگ کوک وارد اتاق کارش شد. جونگ کوک، کت کرمی رنگش رو به جا لباسی اویزون کرد و بعد از مرتب کردن دوباره موهاش روی صندلیش نشست.
با ورود منشی سو همراه قهوه ها به اتاق، جونگ کوک لبخند متشکری زد و ماگ چند ضلعی یاسی رنگ رو از داخل سینی برداشت.
بعد از خروج منشی از اتاق، جونگ کوک همونطور که سیستمش رو روشن میکرد، قلپی از قهوه اش خورد و رو به تهیونگ پرسید:
-خب... با من کاری داشتید اقای کیم؟...
تهیونگ، ماگ سرمه ای رنگ رو که با ماگ جونگ کوک یک شکل بود برداشت و در جواب گفت:
YOU ARE READING
Assistant Jeon
Fanfiction🍃نام: دستیار جئون 🍃کاپل: ویکوک 🍃ژانر: امگاورس، امپرگ 🍃وضعیت: کامل شده 🍃قسمتی از داستان: -قدم اول! ببین امگا ها معمولا از گل خوششون میاد بعد از اینکه از مرخصی برگشت براش یه سبد گل بزرگ بفرست. ترجیحا رز باشه چون امگاها دیونه رزن. +اما اون از لیلی...