Part 04

1.1K 297 80
                                    

🌸🍃{قسمت چهارم}🍃🌸
🌸🍃{معایب مستقل بودن بچه ها}🍃🌸
__________________________________

-جونگو... بهت گفتم ندو بچه...

جونگ کوک فریاد زد و پشت سر پسرش وارد خونه مادریش شد. زن امگا با دیدن حرص خوردن پسرش، نوه کوچکش رو بغل گرفت و ریز ریز به چهره عصبی پسرش خندید.

جونگ کوک پوفی از سر کلافگی کشید و با لحن خسته ای گفت:

-اینطور که نمیشه تا یک کاری میکنه بیاد پیش تو قایم بشه مامان‌... باید یاد بگیره حرف گوش کنه...

جونگ سو که تا اون مدت سرش رو داخل سینه مادربزرگش پنهان کرده بود رو به جونگ کوک چرخید و با اخم های درهمش به مادرش خیره شد و زبونی براش بیرون اورد.

جونگ کوک اهی از سر کلافگی کشید و بعد از دست کشیدن بین موهاش با بی حالی گفت:

-من دیگه میرم مامان... وسایل جونگو هم تو کیفشه...

کیف کوچک و پر نقش و نگار جونگ سو رو کنار مبل گذاشت و بعد از خداحافظی کوتاهی از مادرش، از خونه بیرون رفت تا خودش رو فورا به شرکت برسونه.

با ورودش به شرکت، به کارکنانی که بهش سلام می دادند با لبخند سلام داد و به اتاق کارش رفت‌. کتش رو به جا لباسی اویزون کرد و بعد از نشستن پشت میزش، به عنوان اولین کار برنامه تهیونگ رو چک کرد.

با رد شدن تهیونگ از جلوی دیوار شیشه ای اتاقش فورا بلند شد و پشت سر تهیونگ وارد اتاقش شد.

صبح به خیری به الفا گفت و تهیونگ همونطور که کتش رو به جا لباسی اویزون می کرد با لحن گرمی جوابش رو داد.

جونگ کوک تبلت بین دست هاش رو بالا گرفت تا برنامه امروز رو با تهیونگ مرور کنه اما درست همون موقع، تهیونگ خودش رو روی صندلیش انداخت و گفت:

-بذار اول قهوه ام رو بخورم جونگکوک عزیز چون واقعا سرم درد میکنه...

جونگ کوک باشه کوتاهی گفت و تهیونگ به طرف تلفن روی میزش خم شد و همونطور که گوشی رو بین دست هاش می گرفت پرسید:

-تو چیزی نمیخوری؟...

جونگ کوک "نه ممنون" ارومی گفت و تهیونگ بعد از خواستن قهوه، دوباره سرجاش نشست و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلیش چشم هاش رو روی هم گذاشت.

〰️🍃🌸🍃〰️

تبلت رو روی میز کارش رها کرد و بعد از برداشتن کتش مشغول پوشیدنش و مرتب کردن موهاش شد. با صدای در، بفرماییدی گفت و موهاش رو از زیر کتش خارج کرد.

-این برای شماست...

با شنیدن صدای منشی، فورا به طرفش چرخید و با دیدن باکس گلی شبیه به باکسی که هفته پیش دریافت کرده بود متعجب به اون نگاه کرد و اون رو از دست های دختر بتا گرفت.

Assistant JeonOnde histórias criam vida. Descubra agora