part 2: Amusement park

253 43 14
                                    


جونگ کوک همه جارو دنبال تهیونگ گشت. خونه، خونه ی اقوام، خونه دوستان و آشنایان ولی خبری ازش نبود.

جونگ کوک جلوی یه مغازه وایساده بود که چشمش به یه تابلو افتاد. [پارک تفریحی XX. فروش ویژه روز کودک! 40 درصد تخفیف! هدیه های زیاد! بزرگتر ها بیایید مثل یک بچه لذت ببرید]

دریک لحظه چشماش برق زد. یه حسی بهش میگفت که تهیونگ اونجاست.

جونگ کوک یه تاکسی گرفت و به سمت شهربازی XX حرکت کرد. در تمام طول راه خواب آلود بود و از طرفی هم خیالش راحت بود.

وارد شهربازی شد. مَردم همه جا بودند. از اونجایی که روز کودک بود حتی اگر تبلیغی نمیشد مردم زیادی میومدن. جونگ کوک قدمی به جلو برداشت.

"تهیونگ هیونگ" اطراف پر سروصدا بود.
"تهیونگ کجایی؟" با تمام وجود فریاد زد. همه جا مثل یه موش مُرده ساکت شد.

همه به اون نگاه میکردن. ظاهر جوانش، قامت غبطه انگیزش و نگاه های بی پرده اش، اما قیافه اش طوری بود که انگار میخواست ساعت ها گریه کنه. چشم هاش تار و دستاش لرزون بود.

سریع موهای کوتاهش رو بهم ریخت تا صورتش رو بپوشاند و در بین مردمی که به دو نیم شده بودن قدم زد. شانه هایش میلرزید. دیوونه بود، میخندید یا گریه میکرد؟

جونگ کوک چاره ای جز رفتن به دور ترین جای پارک نداشت. معلوم بود جواب نمیده ولی به تهیونگ زنگ زد.
بوق به صدا دراومد و یه پیام صوتی خودکار شنیده شد. "..من نمی‌توانم صحبت کنم، لطفا پیغام خودتون رو بزارید.."

گوشی رو قطع کرد و نشست. یه چرخ و فلک بزرگ از دور دیده میشد که به آرومی حرکت میکرد.
جونگ کوک به سمت چرخ و فلک حرکت کرد.

در همین حال، تهیونگ در اون زمان از اوقات فراغت خودش لذت میبرد. تهیونگ اصلا قصد نداشت به جای ساکتی بیاد چون خوابگاه خیلی ساکت و تاریک بود اما برای باشگاه رفتن خیلی زود بود و مخصوصا روزی مثل امروز که روز کودک بود.

این چرخ و فلک نسبتا محبوب نبود، پس نیازی به انتظار نبود و حتی همین الان هم تنها نشسته بود.

پاهاش را روی صندلی جلو گذاشت و رپ های شوگا رو از هدفون با دقت گوش میداد‌.
یک لحظه موجودات پر سروصدای زمین (کودکان و والدین) ساکت شدند. تهیونگ دراز کشید و به صحنه نگاه کرد. اتقدر کوچیک بود که نمیتونست به وضوح ببینه اما مطمئن بود که جونگ کوک اونجا وایساده بود. به اون نگاه کرد.
اومدی منو پیدا کنی؟

"جونگ کوک آه..." تهیونگ، جونگ کوک رو دید که به اون مکان میومد.
"منو دیدی؟" احساس کرد که قلبش به تپش افتاد و با چشمانش دنبالش میکرد.

●~● ●~● ●~●

خب دو تا سوال میپرسم.

1: حیوانات رو دوست دارید؟ اگر دوست دارید حیوون مورد علاقه تون؟

2: کتاب یا موبایل؟

ووت و کامنت فراموش نشه.
دوستتون دارم💜💜

Will you stay with meWhere stories live. Discover now