چشمهاشو باز کرد و دور اتاق چرخوند. اشعههای باریک آفتاب روی پلکهاش افتاده بودن و کمی اذیتش میکردن. بالاخره بعد از چندین بار باز و بسته کردن چشمهاش، نگاهش به فضای نورانی عادت کرد.
توی تخت دونفرهی بزرگی در آغوش مرد بزرگتر دراز کشیده بود و بوی ادکلن ورساچِ اون فضای آپارتمان رو پر کرده بود. تکون کوچیکی به خودش داد و گره محکم دستهای دوست پسرشو از دور کمرش باز کرد.
به آرومی از آغوش کریس به بیرون خزید و توکِ پا روی پارکت خنک قدم برداشت. لای در چوبی اتاق رو کمی باز کرد و لرزی از تیغهی کمرش بخاطر جیرجیر در گذشت. زیرلب فحشی نثار خودش کرد، هرچند سونگمین آدم بددهنی نبود.
میخواست دوست پسرشو توی تخت با صبحونهای داغ و تازه سوپرایز کنه و با بوی شیرین وافل و کرپ و میوههای قرمز بیدارش کنه.
بخاطر فعالیت دونفرهی دیشبشون زیر دوش حمام، پسر کوچیکتر برهنه بود و کمی هم کمر درد داشت. باخود فکر میکرد چطور ممکنه که بنگ چانِ آروم و بیآزاری که میشناخت شبها مثل یک حیوون درنده، نه! درواقع مثل یک گرگ در چرخهی جفتگیریاش رفتار کنه! انگار توی تخت خواب و هنگام سکس یه آدم دیگه میشد.
در اتاقک حموم رو باز کرد و لباسهاشو از روی زمین جمع کرده و تن خودش کرد. موهاشو شونه کشید و چتریهاشو مرتب کرد و لکههای بنفش روی شونهها و گردنش رو با کرم ترمیم کننده پوشوند و به سمت آشپزخونه شتافت.
مینهو هیونگش همیشه به سونگمین دستورهای غذایی مختلفی آموزش میداد که به گفتهی خودش همهی اونارو برای جیسونگ، به عنوان صبحونه بعد از شب بیداریهایی بخاطر راندهای مکرر سکسشون درست میکرد و روی اعصاب و اخلاق سنجاب کوچولو در روز پیش رو بسیار موثر بود.
هرچند سونگمین همیشه به مینهو میگفت:"هیونگ، لازم نیست جزئیات رو برام توضیح بدی! من فقط میخوام یه بار برای چانی صبحونه درست کنم. نمیخوام دربارهی سکس شما چیزی بدونم!"
از توی کشوی زیر ماکروویو توی آشپزخونه دفترچهی حاوی نوتهای آشپزی مینهو رو بیرون کشید و به دستور وافل دوباره نگاهی انداخت. به قدری تمرین کرده بود که اون رو حفظ شده بود، پس مشکلی نبود.
سونگمین به سرعت مواد لازم رو آماده کرد و ماهیتابه رو روی گاز قرار داد و گرمش کرد. درکنارش آبمیوهی هلو و انبه توی یکی از لیوانهای شیشهای بزرگ و لوکسی که خود چانی خریده ریخت. درنهایت تیکههای کوچیک و بزرگ وافل رو توی ظرف چینی قرار داد و اونها رو با خامه و میوههای استوایی تزئین کرد.
ظرف و ظروف و لیوان لبریز رو توی سینی آبی رنگی درکنار مخلفات چید و قبل از اینکه پاش به اتاق برسه مجبور شد خم شه و تیکهای توت فرنگی به بری، تولهی موردعلاقهی هیونگش بده و با نوازش سر پشمالوی حیوونک از اون فاصله بگیره.
روی در اتاق به آرومی کوبید و وارد شد. چان هنوز خوابیده بود ولی گویا لحاف گلدارش رو پس زده بود و سینهی بینقص لختش رو برای تماشا رها کرده بود.با دیدن خراشهایی که از چنگ و دندون خودش روی تن دوست پسرش به جا مونده بود گونههای سونگمین گل انداختند. با گامهای ریز و درشت به کانگوروی خفتهی هیکلیاش نزدیک شد و سینی رو روی پاتختی گذاشت.
موهای فر خوردهی مرد رو نوازش کرد و گفت:"چانی، وقتشه بیدار شی."
مژههای چان پریدند و نالهای کرد. سونگمین این بار لبهای گوشتی مرد رو به نرمی بوسید و ازش خواهش کرد تا چشماشو باز کنه و وقتی بین صورتهاشون فاصله افتاد تیلههای براق توله گرگ روبهروش رو خیره بر خودش دید. سونگمین خندهی کوتاهی کرد.
چان باصدای گرفته گفت:"صبح بخیر لاو."
و سونگمین با خودش فکر کرد، لعنت به اون لهجهی استرالیاییت کریستوفر بنگ. منو باهاش جادو میکنی.
بعد از بوسهی صبحگاهی دیگهای نگاه چان به زحمتِ سونگمین که روی سینی و متکی به پاتختی نشسته بود افتاد و باتعجب پرسید:"سونگمینی؟ اینو تو درست کردی؟"
سونگمین با تکون سرش تأیید کرد و چان برای نشون دادن قدردانیش پسر کوچیکتر رو بوسه بارون کرد و اونو در آغوش پهنش کشید.
"ازت ممنونم. این بینظیره."سونگمین دیگه چیزی از حرفهای چان نفهمید چون غرق عطر مست کنندهی اون و سینهی گرمش شده بود.
𖦹𖦹𖦹
یه سناریوی سافت فلافی بود. :))
لطفا ووت و نظر فراموش نشه!
YOU ARE READING
STRAY KIDS ONESHOTES & SCENARIOS
Fanfictionسناریوها و وانشاتهای استری کیدز از کاپلهای مختلف با ژانرهای متفاوت؛ لذت ببرین. پ.ن. ☜︎︎︎ زمان آپ مشخصی ندارن.