روز سوم،
هیونجین دفترچهی نقرهای رو بیرون کشید و یادداشت کرد:هان جیسونگ حالش خوب نیست. کل دیروز رو خوابید و بعد از ظهر فقط برای دوش گرفتن بیدار شد که توی حموم فقط گریه کرد. وقتی از حموم بیرون اومد متوجه خراشها و زخمهای روی ساعد دستها و رون پاهاش شدم. بعد از خوردن یه کیک خشک آماده و صنعتی دوباره خوابید تااینکه امروز برای کلاس دانشگاهش بیدار شد.
هیونجین آهی از سر حسرت کشید و دفترچهاش رو جمع کرد. حقیقتا نگران حال پسرک بود ولی کار چندانی از دستش برنمیومد. نه میتونست وجود خودشو جلوی اون آشکار کنه و نه حتی از خودکشی احتمالیش در آینده جلوگیری کنه.
متوجه شد که جیسونگ جلوی در خروجی بند کفشهاش رو هم بسته و آمادهی به راه افتادنه. پس پسر بزرگتر هم بالهای سفیدش رو گشود و برای صرفه جویی در وقت به جای استفاده از پلکان از پنجرهی کوچیک آپارتمان بیرون جهید و خودشو به آسفالت کوچه رسوند.
دقایقی بعد جیسونگ هم با پلیور آستین بلند ضخیمی که برای پنهون کردن زخمهای دستش پوشیده بود ظاهر شد. در ساختمون خوابگاه رو پشت سرش بست و با سر کردن کلاه بینیاش راهی شد.
روز کسلی بود. هرچند کلاسهای موسیقی جیسونگ کمی فرشتهی نگهبان رو به وجد آوردن.
"جیسونگ اون چی بود؟ تو واقعا اون آهنگ رو خودت نوشته بودی؟ معرکه بود. شرط میبندم اگه یکم به زندگی امیدوارتر بودی میتونستی یکی از آیدولهای موفقی که عکسشون روی بیلبوردهای کشورت هست بشی."
هیونجین باشیطنت و جست و خیز کردن بین ذرات هوا حرفاشو زد و در افق بالهای عظیم سفیدش بالای سر جیسونگ پرواز کرد. سنجابک یه پاکت سیگار سر راهش کشید و تا رسیدن به محل سکونتش مشغول دود کردن نخهای متعددی از اون شد. هیونجین بوی دود و نیکوتین رو دوست نداشت و چینی به دماغش داد. با دلسوزی دستی به شونهی لاغر و تکیدهی انسان تحت مراقبتش کشید و گفت:"کاش قدر خودتو بیشتر میدونستی."
به آپارتمان برگشتند. جیسونگ درست مثل روز قبل قصد خواب رو داشت اما با کمی تلاش از بیخوابی کلافه شد و دست کشید. پشت کیبوردش نشست و مشغول نواختن شد. یه ملودی جدید بود؟ شاید. هرچی بود هیونجین با خودش فکر کرد که: چه غمگین.
هیون دستشو روی کاغذدیواری آبی و غبارگرفتهی اتاق جیسونگ کشید و مشغول تماشای خلقت افسردهای شد که با نهایت پژمردگی روی تختش چهارزانو زده بود و باکیبورد فکسنیاش ور میرفت.
اواسط نواختنش بود که قطرات کروی و درخشندهی شوری از جفت چشمهی جیسونگ چکه کردند. پسرک صورتشو پوشوند، گویا حضور هیونجین رو کنارش حس میکرد و میخواست خود رقت انگیزشو از فرشتهاش پنهون کنه. صدای هقهقاش بلندتر شد و بین ضجههای بریده انگار درخواست کمک میکرد. زمزمههاش خیلی واضح نبود ولی هیونجین برای خودش ترجمهشون کرد.
BẠN ĐANG ĐỌC
STRAY KIDS ONESHOTES & SCENARIOS
Fanfictionسناریوها و وانشاتهای استری کیدز از کاپلهای مختلف با ژانرهای متفاوت؛ لذت ببرین. پ.ن. ☜︎︎︎ زمان آپ مشخصی ندارن.