کف دستهای جیسونگ با فشار روی کاشیهای سنگی و کثیف پیاده رو فرود اومدن. پالتوی سبز رنگ تنش گِلآلود شده بود و رنگ قهوهای سوختهای به خود گرفته بود. پسرک گیج شده بود. سرشو بالا آورد و چرخید.
مطمئن بود که لمس دستهای محکمی رو روی شونههاش حس کرده بود. مطمئن بود یکی از مرگ نجاتش داده بود. البته شک داشت که میتونست اسم اون سانحه رو یک عملیات نجات بذاره! جون سالم به در بردنش مثل برگشتش به قفسی بود که حکم عذاب دائمی و تموم نشدنی کل عمرش رو داشت، یعنی زندگی.
از جا پرید و باصدای گرفتهای پرسید:"کی بود؟ کی هلم داد؟"
هیونجین همون لحظه با بالهای گشوده درست کنار جیسونگ قرار داشت. با خیالی که راحت شده بود دستی لای موهای بلندش کشید و رو به جیسونگ گفت:"ازت عذر میخوام سنجابک، هرچقدر هم که شیفتهی مرگ باشی نمیتونم بهت اجازه بدم نزدیکش شی. جونت انقدرها بیارزش نیست که بتونم از خیرش بگذرم."
جیسونگ که از نگاه عجیب عابرهای دیگه بهش خجالت کشیده بود زانوهای گِلی شدهی شلوارش رو تکوند و با دوختن نگاهش به زمین به سمت خونه بازگشت.
روز شیشم،
جیسونگ صبح زود بیدار شده بود. هنوز از گیجی روز قبل و اتفاق توی خیابون درنیومده بود.
به آشپزخونه رفت و نون خشک توی شیر همراه کمی شکر ریخت و مشغول خوردن شد. هیونجین از اینکه پسرک بالاخره کم و بیش به تغذیهی خودش میرسید راضی بود. فرشتهی نگهبان به سمت مبل شنی رفت و هیکلش رو پخش اون کرد و به تماشای سنجابش نشست.جیسونگ بعد از سرکشیدن کاسه مشغول ساز زدن شد و چندساعتی از دغدغههای هرروزش فاصله گرفت. به طرز عجیبی اون روز فعال بود. حتی گوشهی چشمش خیس و شور هم نمیشد. همهی اینا برای هیونجین شادی بخش و درعین حال شک برانگیز و نگران کننده بود.
جیسونگ بعد از ظهر برای خودش از بیرون غذا سفارش داد و سپس دوش کاملی گرفت و از شامپوی نو با عطر شکلاتی استفاده کرد. وقتی بیرون اومد لباسی به رنگ روشن، یعنی یک هودی سفید و شلوار جین یخی انتخاب کرد و پوشید.
هیونجین بافاصله از افق زمین زیر پاش دور انسان تحت نظارتش بال میزد و بانگرانی شک و شبهههاش رو از ذهن میگذروند."داری چیکار میکنی؟"
"هم صبحونه خوردی و هم ناهار."
"چندین ساعت ساز زدی."
"گریه نکردی، حتی زیر دوش حموم."
"وقتی توی حموم بودی با تیغ تنتو زخمی نکردی."
"حالاهم لباسهای رنگارنگ میپوشی."
"این چه انقلابیه هان جیسونگ؟"
جیسونگ بدون اینکه حتی پاکت سیگارش رو توی جیب هودیش هول بده از خونه بیرون زد. حتی کلیدش رو فراموش کرد. اینهمه عجله برای چی بود؟
VOUS LISEZ
STRAY KIDS ONESHOTES & SCENARIOS
Fanfictionسناریوها و وانشاتهای استری کیدز از کاپلهای مختلف با ژانرهای متفاوت؛ لذت ببرین. پ.ن. ☜︎︎︎ زمان آپ مشخصی ندارن.