جولای 1999
جزیرهی بورا بورا - فرانسه
-
داشتی میخندیدی. بین هجوم عظیمی از جماعت ایستاده بودی. کمرت رو با دقت حرکت میدادی. همشون میخندیدن. برات دست میزدن و تشویقت میکردن. تو هم تظاهر میکردی که توجهی که بهت داشتن رو دوست داری.طرفهای نیمه شب که میشد قهقهه زنان با یکیشون به سمت ساحل میرفتی. احتمالا بیاجازه بین امواج شیرجه میزدی و وقتی اون غریبه هم بهت میپیوست همدیگه رو میبوسیدین. شنهای خنک، زیر آب و زیر انگشتهای نحیف پاهات حس میشدن. نسیم نرم ساحلی پوستت رو قلقلک میداد. دستت رو پشت گردنش قفل میکردی و دهانت رو براش باز میکردی، تا با زبونش نقطه نقطهات رو کشف کنه.
بعد از ساعتی کله شقی کردن با اون غریبه به اتاقش میرفتی، روی ملافههای سفید خم میشدی و با صدای نفسهای گرمت که روی شونههای اون مرد سنگینی میکرد ازش میخواستی که عجله کنه. انگار بیطاقت بودی... انگار همهی این رفتارهای بیپروات یک نمایش دروغی نبود... انگار هیچ ماسکی به صورتت نبود...
ساعتها زیرش ناله میکردی و التماسش میکردی. اجازه میدادی از بدنت به نحو احسن استفاده کنه و به فاکت بده. با چشمهای اشکیت نمایش کثیفتو ادامه میدادی. نیشخندی میزدی و میگفتی که بهترین سکس عمرتو تجربه کردی، درحالی که این دیالوگ هرشبت بود.
وقتی از اتاقک چوبی مشتریات با چندصد فرانک و یورو توی جیبت بیرون میومدی تازه دلت هوای منو میکرد. همیشه میدونستی کجا پیدام کنی!
توی کلبهی ماهیگیری نزدیک اسکله. به فرانسوی با هرزههای نزدیک اسکله خوش و بش میکردی و از مردهای مست دوری میکردی. سعی میکردی رونهای برهنه و سفیدرنگت رو قایم کنی، چون تجربهی سواستفاده رو داشتی. میدونستی اگه یکیشون به سرش بزنه چه بلایی سرت میاد.
هرچی به اسکله نزدیکتر میشدی سریعتر میدوییدی. قلب گنجشکی کوچیکت محکم و محکمتر میکوبید. در کلبه رو بیمحابا باز میکردی و تیلههای درشت سیاهت اختیار خودشونو از دست میدادن.
"چانگبینااا... چانگبین..."
دستمو لابهلای موهای ابریشمیت میکشیدم.
"هششش... چیشده عزیزم؟!"
چقدر خام بودم. نمیدونستم هر نیمه شب تا نزدیکهای صبح مشغول به چه کاری بودی. همیشه میگفتی فقط خستهای، یه گارسون خسته که مثل بچهها توی آغوشم گریه میکرد. میدونستی مریض بودم... برای همین حقیقت رو بهم نمیگفتی. فکر میکردی ممکنه بهم فشار بیاد و فشارهای عصبی برای من خوب نبود. سندروم گیلن باره، بیماری مغز و اعصاب و مؤثر در ضعف سیستم عصبی و ایمنی.
دستهای لاغرتو روی انگشتهام میکشیدی. بهم میگفتی چقدر دلتنگمی. روی زانوهام چنبر میزدی و از خاطرات دروغی روزت بهم میگفتی.
سونگمینا... اشتباه متوجه نشو. میدونم علت دروغ گفتنت چی بود. میدونم که فقط میخواستی ازم محافظت کنی. میدونم که حسی که بهم داشتی حقیقیترین جرعهی وجودت بود و هیچ شک و تردیدی در اون وجود نداشت. منم با تمام قلب تیکه پارم دوستت داشتم...
هنوزم دوستت دارم!
هنوزم، که پیشم نیستی و از دستت دادم. فقط ای کاش بهم میگفتی. ای کاش زخمهاتو بهم نشون میدادی. ای کاش کبودیهاتو ازم پنهون نمیکردی. ای کاش گریههاتو با خندههای تصنعی نمیپوشوندی. ای کاش قبل از اینکه توی اون شب کذایی توی جولای 1999، یکی از مشتریهای مست بیشمارت، با یک چاقوی سوئیسی بخاطر هزینهای که باید بهت پرداخت میکرد، بهت حمله کنه... حقیقت رو میفهمیدم.
ای کاش یک بارم که شده چشمام رنگ واقعیت تلخ زندگی پاپیِ بیگناهم رو میدید و میتونستم سپر بلای تو بشم...
خیلی از زندگیم نمونده سونگمینا...
نفسهام به شماره افتادن، دلم تنگ و قلبم مچاله شده. حس سوزن سوزن شدن هنوز توی مغزمه. نمیدونم اینها دردِ از دست دادن توئه یا بیماریای که دچارشم.
قلب شکسته هم میتونه یه بیماری باشه، مگه نه؟ پس دوتا دردِ لاعلاج دارم و...
چیزی نمونده که از دستشون رها بشم.
کیم سونگمین، معشوقهی ابدی من، به زودی بهت میپیوندم. ترکِ این جهنم تنها مسیر وصالم با توئه. توهم دلتنگ منی، درسته؟
هششش...
دیگه اشک نریز فرشتهی من. به زودی جفتمون فرشته میشیم.
𖦹𖦹𖦹
به این کاپل واقعا کم توجهی میشه. موافق نیستین؟قلبم برای سونگبین ㅠㅠ
نظر بدین لطفا :(((
اون ستارهی کوچولوی پایین سمت چپ رو هم رنگی کنید. هاها. -.-
VOCÊ ESTÁ LENDO
STRAY KIDS ONESHOTES & SCENARIOS
Fanficسناریوها و وانشاتهای استری کیدز از کاپلهای مختلف با ژانرهای متفاوت؛ لذت ببرین. پ.ن. ☜︎︎︎ زمان آپ مشخصی ندارن.