adorable

815 180 171
                                    

هی گایز امیدوارم از پارت اول لذت ببرید

شرط ووت ۳۰

شرط کامنت ۶۰

****************
۱۵سال قبل

لویی فقط سه سالش بود که زندگیش برای همیشه تغییر کرد اون متولد کریسمس بود و ماه پیش تازه به سه سالگی پا گذاشت .

با گذشت ژانویه همسایه آن ها صاحب یک پسر شد اون خیلی مراقب خودش و نوزاد تازه متولد شدش بود.

مادرش و آنه دوستان خیلی خوب و صمیمی بودن و جی بارها بهش گوش زد کرده بود  لویی باید  اونطور که ازش انتظار می رفت رفتار کنه .

لویی روی صندلی مخصوص ماشین  در پشت نشست و آروم پرسید .

"آنی رو می بینیم ؟"

مادرش لبخند مهربونی زود درحالی که در کناری رو قفل می‌کرد سرش رو تکون داد و بعد مطمعن شد که قفل کودک را فعال کرده .

لویی با عروسک خرسی محبوبش بازی می‌کرد و پا های عروسکیش رو می گرفت و آروم به اطراف میچرخوند و به رقص و پرواز عروسک نگاه میکرد .

خیلی زود به جایی که میخواستن رسیدن و مادرش پیاده شد و سمت عقب رفت تا لویی رو پیاده کنه

اما لویی سعی کرد از دستش فرار کنه که جی مانعش شد آخه دل کوچولوش میخواست که به بازیش ادامه بده

این کار فقط باعث شد تا لویی با صدای بلند به گریه بی افته

"بیا عزیزم اینجوری نباش بوبر تو نمیخوای آنه رو ببینی ؟"

"پسرش ؟"

جی به اندازه کافی پسرش رو می‌شناخت که بدونه چی بگه تا اون رو ساکت کنه پس لبخند اطمینان بخشی زد و حرف لویی رو تایید کرد

بعد دست کوچولو پسرش رو گرفت و سمت بیمارستان رفت .

تام که اونجا منتظر ورودشون  ایستاده بود در آسانسور رو نگه داشت تا باهم وارد شوند

چشم های لویی همه جا میچرخید و با تعجب همه چیز رو برسی می‌کرد .

این اولین بار بود که پا تو همچین مکانی میزاشت

اون ها خیلی زود به اتاق آنه رسیدن برای همین جی از تام برای نگه داشتن دوباره در تشکر کرد و جوری وارد شد که مطمعن بود لویی نمی تونه خودش رو از چنگش رها کنه

little one _L.s (Persian Translation)Where stories live. Discover now