🌔 Luna 🌠

448 72 92
                                    

_⭐بده جانم. دیدن رضایتت شیرینی نوشتنه ❤️

•ژانر 🌙 کمدی ~ رمنس
•کاپل 🌙 کایسو
•نویسنده🖋 _A_Violinist_

باقطراتی که نم نم ازسقف پوسیده روی صورتش میچکید ازخواب فاصله گرفت...نفسش رو با حرص فوت کردو رو به مونگریول که بیوقفه انگشتهای پاش رو لیس میزدناله کرد:

-شاید اگه بهم بگی جای چی تصورشون میکنی خودم هم یه امتحانی میکردم!

به سقف عرق کرده ی آشپزخونه خیره شدو لبهاش رو کج کرد...واقعا به جایی تو زندگی رسیده بود که حتی نمیفهمید موقع غذا خوردن خوابش برده؟!به نودل وارفته چشم غره ای رفت:
-واقعا جای شک داره که خیلی شاهانه هم نیستی!حداقل میتونستم بگم طعمت مستم کرده!

کمی ساکت موندو به سروصدای طبقه بالا گوش داد...:
-هی!واقعا طلاق گرفتن اونقدرام سخت نیست!حداقل میتونین رضایت مردم و بخرین!

صبحونه اش که نصف بسته ی بیسکوییت بود رو به سختی بلعید و دستی به سر سگ شب رنگش کشید:
-لطفاتابرمیگردم خونه رو با محتویات کونت به گه نکش!وگرنه برمیگردی زیر همون ناودون بارونی!

بازهم کف دستش مهمون زبون دراز پاپی شدو با لبخندی که نتونست از قلقلک کنترل کنه عقب کشید...دررو باز کردو دستهاش رو بالای سرش برد تا کش و قوسی به خودش بده و کمی سرحال بشه...
از پشت مردمکهای تارشده اش که از شدت خوابالودگی بود به قامت کای که تند تند بین پله ها با کت پوشیده میشد خیره شدو خمیازه ای کشید:
-صبح بخیر اقای کیـ...

کای که مثل همیشه توجهی به اطراف نداشت تقریبا پاش رو از روی پاگرد مقابل واحد کیونگسو هم رد کردو به راه پله ی بعدی رسید...:
-مثل مادرش عجیبه!

والبته که حق با کیونگسو بود!وقتی زنی برخلاف سنی که ازش گذشته خودش رو بااخرین مدل های روز ارایش میکنه و لباسهایی که از وضع وخیم مالیش به دوره میپوشه بازهم نمیتونی تصور کنی با مرد سی ساله ای ازدواج کرده و از همه مفتضح تر پسر بیست و پنج سالش رو هم به زورو اجبار کنار خودش نگه داشته!

خانم کیم معنای واقعی سلیطه رو برای کیونگسو واضح و مبرهن میکرد!مخصوصا زمانی که اجاره خونه اش دوازده ساعتی عقب می افتاد!واین دعواهای هرروزه که باشوهرش داشت!آه عمیقی کشیدو سمت فروشگاه بستنی محل کارش رفت...

....×....×....×....×....

-بازهم نتونستی؟

-بخاطر خدا مینسوک!کی به لیسانسه ی جهانگردی کار میده!

-خب این هم یه شرکت حمل و نقل بود!

بااینکه درحال سوت زدن بودوپیشخون رو تمیز میکرد هم چشم غره ی کیونگسو رو حس میکرد!:
-این شرکت حمل ونقل اثاثیه بود!میشه بهم بگی چه ربطی به جهانگردی داشت؟

Violinist Oneshot ListWhere stories live. Discover now