🕯️🗞️ Seclusion Virus 🗞️🕯️

403 68 44
                                    

مهربونم. میدونی که لمس کردن اون 🌟 وقتی نمیگیره اما لطف بزرگی رو میبخشه؟

•ژانر 🖤 رمنس ~ انگست
•کاپل 🖤 کایسو
•نویسنده🖋 _A_Violinist_

هوای نیم گرم انتهای تابستان...شربت گرم شده ای که روی میز بهش خیره بودو باد ملایمی که از ساحل به بهانه تعویض هوای ویلا داخل کشیده میشد...کای که بابی حوصلگی به سخنرانی های بلندبالای مادرش که گوشش رو با اعضای مجلس اشتباه گرفته بود گوش میداد ؛ توجهش به پنجره جمع شد...خب به نظر «عزیزش» نتونسته بود حس کنجکاویش رو دَ ک کنه و تمام صورتش رو به شیشه چسبونده بود تا بتونه مهمون کای رو تشخیص بده!
-اینجا چه جهنمیه که اومدی!؟میدونی چقدر از فرودگاه کوانگ جوتااینجا راه اومدم؟

کای هوفی کشید:
-خودتون فرمودید خانوم کیم!...اونقدر دور بشم که آبروتون به خاطر بیماری پسرتون نره!

-اینقدر لجبازی و گستاخی نکن!...بابت مرضی که خودت به جون خودت انداختیـ..

-توروسرزنش نکنم؟...کی گفته که قصدم اینه خانم کیم؟...وقتی تو برای نشستن روی مبل خونه ی من هم اکراه داری و همه جاتو پوشوندی بلکه مبتلا نشی!

بازهم چشمش به کیونگسو که مدام تورماهیگیری بین دستهاش رو تکون میدادو اشاره به قولی که کای بهش داده بود میکرد؛جمع شد...سرش رو سمت مادرش چرخوند:

-من باز هم اطاعت کردم مادر جان!...نمیفهمم چرااینهمه راه اومدی تا به اطرافیانت ثابت کنی پیگیر منی!...بهتره زود تر بری تا طاعون پیچیده ی من بهت نچسبیده!

-بس کن!

کای بیحرف به درخروجی ویلای کوچیکش اشاره کرد...زن به سختی بلندشد...:
-اگه من از اون پرستار لعنتی شکایت میکردم تو دیگه ایدز نمیگرفتیییی؟

کای سرش رو بالابرد...با چشمهای باریک شده پوزخندی زد:
-میشه بری...بیشتر ادامه دادنت فقط باعث میشه حس کنم چقدر حقیری!...یه مادر شاید برای جدانشدن از بچه اش هزاران دلیل داشته باشه...اما هیچ دلیلی توی دنیا باعث نمیشه که بچه اتو عادلانه طرد کنی!...

زن که طبیعتی درست مثل پسرش داشت باز هم با قدم های مغرورانه از پسرش دور شد...باباز کردن در ویلا پسرک رو دید که نوک پنجه ی کتونیش رو به چاله ی پر آب بهاری میزدو به موج ها خیره بود...سرش رو بالااوردو بادیدن زنی که برخلاف همه خبر داشت خوش نام ترین وزیر زن کره اس چشمهاش گردشدن...عینک افتابی روی چشمهای ارایش شده ی زن قرار گرفت و سریع به سمت رانندش قدم برداشت...کیونگسو باغچه رو طی کردو با کلید یدکی خودش واردشد...:
-آقای کیم؟

اروم سالن وسط واطرافش رودید زد...کای داخل پذیرایی تابستانه روی مبل نشسته بودو یکی از دستهاش مثل تمام این سه ماه روی قلب عفونت زدش حرکت میکردن...:
-از کی تاحالا آقای کیم شدم صائقه؟

Violinist Oneshot ListDonde viven las historias. Descúbrelo ahora