𝒑𝒂𝒓𝒕19

357 45 6
                                    

تاحالا شده حس کنی روز های قبل رو اصلا زندگی‌نکردی؟و هرچی بهش فکر میکنی کار خاصی به ذهنت نمیاد؟خب جونگکوک همچین حسی داره.

از اعماق قلبش نزدیکی زیادی رو با تهیونگ حس میکرد ، اون ها هم رو بوسیده بودن ولی چندبار؟چه خاطره هایی باهم داشتن؟چرا جونگکوک حس میکرد همین دیروزه که تهیونگ رو شناخته و الان داره توسطش بوسیده میشه..عجیبه که همه چی اینقدر سریع برای جونگکوک رقم خورد.

امروز چندمه؟

چندوقته که از خونش دوره؟

چرا باید الان درحالی که زیر تهیونگِ و مشغول بوسیدن همن ، این فکر ها بهش هجوم بیارن؟

حتی نفهمید کی دیگه گرمی لب های فرماندش رو حس نمیکنه و فقط به یک نقطه خیرست..

"جونگکوک؟"

"ها؟"

بی حواس جواب داد

"چیشده؟اذیتت کردم؟"

تهیونگ با اخم کمرنگی پرسید و جونگکوک بدون توجه به سوال تهیونگ گفت:

"چندوقته همو میشناسیم؟"

"چی؟"

جونگکوک فشار ارومی به سینه ی تهیونگ داد تا از روش بلند شه و درحالی که پیراهنش رو میپوشید گفت:

"پرسیدم از کِی همو میشناسیم؟"

تهیونگ با گیجی جواب داد

"فکر میکنم نزدیک یک سال،چطور؟"

یک سال..
وقتی جونگکوک تهیونگ رو دید زمستون بود..هنوزم زمستونه!چطور ممکنه یک سال باهم بوده باشن و خاطره ای از گرما نداشته باشن؟
چرا هیچ خاطره ی خوبی با تهیونگ‌توی ذهنش نبود!
نه فقط تهیونگ..اون هیج خاطره ای از بهار ، تابستون و پاییز قبلیش نداشت..همه چی روی دور تند بود.

"جونگکوک؟اتفاقی افتاده؟"

"ن_نه ، جیمین..جیمین کجاست؟"

تهیونگم پیراهنش رو پوشید و بیخیال جواب داد

"داره توی کارای مراسم کمک میکنه"

"مراسم؟..چه مراسمی؟"

"جونگکوک حالت خوبه؟سرت به جایی خورده؟..خودم دربارش سه شب پیش باهات حرف زدم..مراسم ازدواج هوسوک با شاهدخت حکومت غربی..به همین زودی یادت رفت؟"

تهیونگ با اعصاب خوردی جواب داد و با دهن باز به جونگکوک خیره بود.
جونگکوک هیچ ایده ای راجب چیزایی که تهیونگ گفت نداشت..سه شب پیش؟مراسم؟شاهدخت غربی؟
بیخیال!اگه اینارو تهیونگ میگفت صد در صد جونگکوک یادش میموند..

تهیونگ که چهره ی درهم جونگکوکش رو دید دوباره نزدیکش شد و از بازوهاش گرفت و روی صورتش خم شد و بوسه ی سطحی و شیرینی روی نوک بینی جونگکوک گذاشت و گفت:

𝑴𝒏𝒊𝒆́𝒓𝒆́Where stories live. Discover now