Part9

105 20 3
                                    

یکم توی تخت خواب غلتید و دستاشو از هم باز کرد و خمیازه بلندی کشید
به دور و برش نگاه کرد

ولی یونگی نبود بلند شد نشست و باز هم دور و برشو نگاه کرد ولی اون نبود حتی رفت توی دست شوییم دید ولی اونجاعم نبود لبه تخت نشست و با حرص گفت

جیمین:پسره احمق چرا برای مسابقه بیدارم نکردو خودش رفت واقعا که جیمین خاک تو اون سرت که به همچین ادمی اعتماد کردی

سریع فرم مخصوصش رو پوشید و درو با شدت باز کرد و از صحنه ای ک دید تعجب کرد
یونگی با ظرف صبحانه ای جلوش ایستاده بود و به خاطر باز شدن ناگهانی در توسط جیمین چشمام گرد شده بود

یونگی:نمیخوای بری کنار؟

جیمین از جلوی در کنار رفت و در رو بست و با لج پرسید

جیمین:کودوم گوری بودی؟ مسابقه شروع شده و منو بیدار نمیکنی؟

یونگی بدون هیچ حرفی یکم از سوسیس های توی بشقاب رو توی دهنش گذاشت و گفت
یونگی:عوض تشکر کردنته؟

اخمای جیمین باز شدن

یونگی:رفتم واست صبونه گرفتم...بازیم شروع نشده...مثل اینکه بازی ایندفعه شب شروع میشه

و بعد روشو برگردوند و مشغول خوردن شد

جیمین با دست پاچگی جلو رفت و خواست از توی ظرف غذا چیزی برداره که یونگی اونو عقب کشید

یونگی:حالا که اینجوری شده بهت نمیدم

بعد لبخند شیطنت امیزی زد و سینی رو برداشت و چرخید و پشتش رو به جیمین کرد و مشغول خوردن شد

جیمین که اعصابش خورد شده بود تقریبا بلند داد زد

جیمین:یااااا خودم کج نبودم میتونسم برم بیارم لازم نکرده به من مهربونی کنی گربه خنگ عقب افتا‌‌....

حرفش با قرار گرفتن چیزی بین دندوناش قطع شد
یونگی لقمه بزرگی رو تو دهن جیمین جا کرده بود
جیمین
به لقمه نگاه کرد و بعد به یونگی و همونجوری بدون اینکه لقمه رو با دستش بگیره شروع به جویدنش کرد
یونگی از این حرکت جیمین ازخنده روی تخت پهن شد و گفت
یونگی:یا..یااا پسره خل چرا مث اسب غذا میخوری

خود جیمین هم خندش گرفت و برای اینکه محتویات دهنش بیرون نریزه دستشو جلوی دهنش گرفت و شروع به خندیدن کرد
..~~~~~~~~~~~~~~~
...~~~~~~~~~~~~~~
....~~~~~~~~~~~~~
.....~~~~~~~~~~~~
......~~~~~~~~~~~
بلاخره چشماشو باز کرد و سمت پنجره رو نگاه کرد که هوسوک نشسته و از فنجونی که دستشه مینوشه و به بیرون نگاه میکنه
بعد از کمی خیره شدن بهش بلاخره به حرف اومد

نامجون:صبح بخیر!

هوسوک به سمت نامجون برگشت و لبخند جذاب و کیوت همیشگیش رو تحویلش داد

هوسوک:صبح تعم بخیر...خوب خوابیدی؟

نامجون فقط سر تکون داد و روی تخت نشست

⁦□⁦O⁦▼The last game⁦□⁦O⁦▼Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ