Part 9

6.7K 709 98
                                    

با شنیدن ناله‌ای از سمت پسر، چشم‌هاش رو باز و همزمان که حلقه‌ی دست‌هاش رو دور کمر ظریفش بیش‌تر کرد، کف دستش رو دور کمر برهنه‌ش گذاشت و کمی ماساژش داد. سر تهیونگ روی سینه‌ش و بدنش، تقریباً روی بدن برهنه‌ی جونگ‌کوک افتاده بود. با چرخیدن سر پسر روی سینه‌ش لبخندی به ملچ ملوچ کردنش زد و بوسه‌ی آرومی روی موهاش نشوند. آروم زیر لب با خودش زمزمه کرد:
- هیچ وقت نفهمیدم چرا انقدر عاشقانه می‌پرستمت کوچولو...

آروم کف دستش رو روی کمر پسر حرکت می‌داد چون، می‌دونست تهیونگ عاشق لمس شدن کمرش توسط جونگ‌کوکه و این یکی از راه‌هایی بود که آروم می‌شد و می‌خوابید.

از نرمی تن پسر حظ برد و با لبخندی که رفته رفته روی لب‌هاش بیش‌تر می‌شد، کمی بالا کشیدش و باعث شد سر تهیونگ همراه با ناله‌ای از روی نارضایتی جایی بین گردن و سر شونه‌ش بیوفته و نفس‌های گرمش، روی گردنش رها بشه.
آهی کشید و دم عمیقی از عطر تنش گرفت. هنوز باورش نمی‌شد تهیونگ توی سن ۲۴ سالگی بوی پودر بچه می‌ده!
از اونجایی که هنوز صدایی از بیرون اتاق نمی‌اومد، متوجه شد که فعلا کمی وقت برای خوابیدن بیش‌تر دارن اما درست لحظه‌ای که تصمیم گرفت چشم‌هاش رو ببنده به فکر فرو رفت.
به این فکر کرد که در یک کلمه، با تهیونگ خوشبخت‌ترینه. حاضر بود تک تک لحظاتش رو صرف به آغوش کشیدن تنش کنه...
تنها یک مسئله گاهی باعث آزارش می‌شد، اون دوست داشت همسرش توی چت باهاش حرف بزنه و مثل قبل از جملات کیوت و زیبا استفاده کنه... دلش برای خوندن جملاتی مثل
"هیونگی دلم برات تنگ شده کی میای خونه؟"
"ته ته چیزای خوشمزه آماده کرده، هیونگی زودی زود بیا"

تنگ شده بود. حالا که فکر می‌کرد، همسرش کاملا یکهویی تایپ کردن و گفتن احساساتش رو توی استفاده از استیکر‌ و موود‌های کیربی خلاصه کرده. کمی به فکر فرو رفت... تقریبا چند ماهی می‌شد که این روند رو داشتن... چند ماه پیش...
با یادآوری اتفاقی که چند ماه پیش رخ داده و باعث این حالت پسرش شده بود، ابروهاش بالا پریدن‌ و نیم رخش رو به سمت صورت غرق در خواب تهیونگ چرخوند و ناراحت زمزمه کرد:
- چه کار کنم که دوباره مثل قبل باهام راحت باشی ته؟

جوابش تنها ملچ ملوچ و چرخیدن سر پسر توی گردنش بود. آه دیگه‌ای کشید و همزمان که دست راستش رو پشت موهای گردن پسر می‌کشید زمزمه کرد:
- دوست دارم دوباره بیش‌تر و بیش‌تر باهام حرف بزنی... اما از بعد از اون اتفاق ساکت‌تر شدی، هربار به امید دیدن جمله‌های قشنگت نگاه صفحه‌ی گوشیم می‌کنم... اما...

بوسه‌ای پشت گردنش کاشت:
- فقط دوباره بهم اعتماد کن تهیونگ... من اشتباه برداشت کرده بودم، من باید خودم رو اصلاح می‌کردم نه تو که رفتارت رو تغییر دادی شیرینم...

فلش بک*

با خستگی در رو باز کرد و وارد خونه شد. پلاستیک حاوی شیرتوت‌فرنگی رو روی کانتر گذاشت که با چهره‌ی عصبی تهیونگ مواجه شد.
- سلام چیزی شده؟

𝗔𝗹𝗶𝘃𝗲 𝗞𝗶𝗿𝗯𝘆ᵃᵘWhere stories live. Discover now