20 SEPTEMBER

361 80 23
                                    

بعد از ترک کردنم فقط به من فهموندی که بیش از یه هیولا نیستم. دلیلش رو تا دیروز به گردن خودت می‌انداختم اما نه. دیگه نه. من حتی از اونی که فقط بهت بی‌توجه‌ای کنه بدتر بودم. من واقعا بهت صدمه می‌زدم!

مهم نیست دلیلش چی بوده. تقصیرِ من یا تو ، این حقیقت تغییری نمی‌کنه که من هیولای تو بودم.

موقعی که اشک‌هات رو می‌دیدم اما کتمان می‌کردم.
وقتی که بهم اعتراف کردی و من بی‌شرمانه خندیدم.
من تمام این مدت بدتر از هیولا بودم.

انگار منتظر بودم نزدیکم شی تا چاقوم رو عمیق‌تر از همیشه توی کمرت فرو کنم...

دیروز بعد از دیدن اشک‌هات توی بیداری و خواب مدام کابوس می‌بینم. ضربه‌های کمربندم روی کمرت. هق هق های نیمه‌شبت. شکسته شدن غرورت و لبخندهای قلابیت.

درونم خلاء بزرگی به وجود اومده که نمی‌تونم تنهایی از بین ببرمش اما امیدوارم حداقل توی قلب تو چنین آشوبی وجود نداشته باشه.

من نمی‌تونم داشته باشمت اما می‌تونم یواشکی دوستت داشته باشم. مثل همون‌وقتی که دزدکی رفتنت رو به سرکار نگاه می‌کردم.

تو گذشته‌ی منی ، حال و آینده‌ی منی. آینده‌ی بدون تو ، همراه با خاطرات تو. تمام ثانیه های زندگی منی.  همه چیز منی...

بهم گفتی خداحافظ اما نمی‌دونی خاطرات با خداحافظی تموم نمی‌شن. هیچ‌کس باهات قابل مقایسه نیست بکهیون پس می‌تونم این متفاوت بودنت رو امید کوچیکی قرار بدم که من رو ببخشی؟

با وجود تمام دردی که بهت دادم اما باز هم امید دارم که وقتی ده سال بعد از کنار هم رد شدیم حداقل به عنوان بخشی از خاطرات مشترکمون از هم یاد کنیم. من از تو به عنوان اولین عشقم و تو از من به عنوان نحس‌ترین هیولا...

چهار روز از خاطرات پارک چانیول تقدیم به بیون بکهیون برای خداحافظی با آفت زندگیش.

هیچ‌وقت این حرف‌هارو به زبون نیوردم و این آخرین و اولین هدیه من به توعه. خیلی خودخواهم نه؟

متاسفم برای تمام کارهایی که انجام دادم و کارهایی که باید انجام می‌دادم اما ندادم.

20 September 2011.
PARK CHANYEOL.

.
پایان.
‌.

L O S EWhere stories live. Discover now