Chapter 4

3.1K 399 120
                                    

بعد هر کابوس رویایی وجود داره ..

ولی تهیونگ باورش نمیشد عمر روزهای خوبش بعد از اون همه تلخی چشیدن انقدر کوتاه باشه ؛ واقعیت خیلی سریع تر از چیزی که فکر میکرد رخ نمایان کرده بود و بهش فهمونده بود فقط توی یه خلسه شیرین فرو رفته و باید به جهنم خودش برگرده .

آخرین تیکه لباس رو داخل چمدون قرمز رنگش گذاشت و نگاه سر تا سری به اتاقش انداخت ؛ احساس میکرد هیچ چیز اینجا متعلق بهش نیست

احساس عذاب وجدان و ترس تموم وجودش رو پر کرده بود ؛ شیرینی لحظه های کوتاهی که با جونگکوک تجربه کرده بود، خیلی زود و فقط با چند تا پیام به تلخی غیرقابل تحملی تبدیل شده بود .

بعد از یک هفته بی خبری از همه اطرافیانش حالا به خونه اومده و تصمیم داشت اخرین لحظه های حضورش داخل خونه پدری اش رو خیلی دقیق توی ذهنش به ثبت برسونه

از وقتی که پیام های سوهیون رو دریافت کرده بود، شاید بزدلانه که البته باور داشت هر کس جاش بود این تصمیم رو میگرفت، از واقعیت فرار کرده بود و به خونه تنها دوستش، یونگی پناه برده بود

سکوت سوهیون براش ترسناک به نظر میرسید، این رو از پیام های جونگکوک که بی خبری اش رو میرسوند، میشد فهمید .

نمیتونست به هیچکدوم جواب بده وقتی از گفتن علت پنهان شدنش ترس داشت، شاید اون عکس ها فقط هشداری بود که تهیونگ‌ رو از زندگیشون دور کنه و اگه این میتونست زندگی برادرش رو نجات بده حتما انجامش میداد .

صدای موبایلش از فکر و خیال خارجش کرد

یه پیام از طرف یونگی

" پروازت ساعت دوازده امشب . ولی تهیونگ ... فکراتو کردی ؟"

نگرانی دوستش رو احساس میکرد ولی این قاطع ترین تصمیمی بود که در اون لحظه از زندگیش میگرفت .

" اطلاعات پرواز بفرست"

این‌جمله کافی بود که به یونگی بفهمونه از هر وقتی مطمئن تر و مصمم تر هستش .

پیام بعدی حاوی اطلاعاتی راجب پرواز بود . نفس عمیقی کشید و سعی کرد که به هیچ چیزی فکر نکنه

نه به خانواده ای که بدون اطلاع رهاشون میکرد

نه به شغل و آینده ای که باید همینجا میذاشت و میرفت

و نه به جونگکوک ... اما این یکی سخت ترین قدم تصمیمش بود

فکر نکردن به کسی که باعث هر حال خوب و بدش بود

لب پایینش رو بین دندونش گرفت تا بغضی که به گلوش فشار میاره نشکنه و حالش رو بدتر از این نکنه .

زیپ چمدون رو بست و از جاش بلند شد، دل کندن از تموم خاطراتش کاری بود که برای نجات زندگی خودش و جونگکوک انجام میداد .

DAN |Kookv|Where stories live. Discover now