صدای قدمهای عصبی یک نفر توی راهرو اکو میشد، قامت یک و هفتاد سانتیش در لباسهای تیره نمای جذابی داشت، لباس ضد گلولهش در یک دستش و اسلحهی نشانچیش رو در دست دیگهش گرفته بود.
مقابل اتاقی که متعلق به بخش جرایم خشن بود، ایستاد و با لگدی در رو باز کرد. اسلحه و لباسش رو محکم روی میز کوبید و سعی کرد از همکارش که با سروصدا نودل آمادهش رو هورت میکشه، بگذره.
با این حال نگاه اطرافیان اذیتش میکرد، پس سرش رو بالا آورد و بهشون خیره موند.
"فیلم سکس با کراشتون روی صورت منه؟"
فریاد کشید و بعد خودکار رو به سمت زیر دستی که درجهش از همه کمتر بود، پرتاب کرد."برگردین سرکارتون!"
زیر دندون غرید و خودش رو روی صندلی رها کرد.
چشمهاش رو بست تا آروم بشه؛ اما ریلکسیشنش زیاد طولانی نشد و با شنیدن صدای پیامک موبایلش اون لعنتی رو از جیبش بیرون کشید و مشغولِ خوندن شد."کارآگاه بیون بکهیون، از واحد مبارزه با جرایم خشن پلیس شهری سئول، واحد سینچئون دونگ، شما به کمیتهی استیناف پلیس شهری سئول فراخوانده شدهاید، لذا..."
عصبی موبایلش رو قفل کرد و چشمهاش رو توی کاسه چرخوند، یه سوال از اون مردهای شکمگندهی اداری داشت:
یک- اگه پلیس حق شلیک نداره، پس چرا اسلحه داره؟
دو- شلیک کردن به کتف یه قاتل این همه سروصدا
داشت؟ میتونست مغز کثیفش رو بپاشه روی دیوار؛ اما در نهایت سخاوت با ماجرا برخورد کرده بود.سه- اجازه میدادن چند دقیقه با رئیس جوان خودش که به عنوان ناظر اونجا حاضر بود، توی اتاق تنها باشه تا به فاکش بده؟
با به صدا در اومدن مجدد موبایلش، نگاهش رو به اسکرین روشن شده، دوخت.
"همستر جلسه رو فراموش نکنی. ازشون خواستم پیامک احضاریه رو دوباره برات بفرستن، باور کن گفتم بیماری رودههام برطرف شده و نمیتونم این بار بیست دقیقه روی توالت بشینم، وقت تلف کنم و بهت زنگ بزنم تا بیای. میفهمن بکهیونم! علاوه بر این خودمونم باید سریعتر برگردیم اداره، پروندهی قتل بیست و سه آوریل هنوز بدون مظنونه و نیاز داریم جلسه بذاریم."دکمهی پاور موبایل رو تقریبا زیر دستش له کرد و چشمهاش رو بهم فشرد.
از این وضعیت خسته شده بود. جوانترین کارآگاه نمونهی این اداره بود، ولی هر دو هفته یکبار توبیخی میخورد و مجبور میشد تلفنهای مرکز پلیس رو تماس بده. احتمالا اگه دوهزار کیلومتر دنبال مجرم میدوید، مردم رو میترسوند، شهر رو بهم میزد و در نهایت یا میگرفتش یا از دست میدادش، مقبولتر بود!
با یادآوری دفعهای که بهخاطر نگفتن بندهای قانون میراندا توبیخ شده بود، انگشتهاش رو به کف دستش فشار داد.
YOU ARE READING
ISOTROPY ₛ₂
Fanfictionლ~𝑰𝒔𝒐𝒕𝒓𝒐𝒑𝒚 𝑺2 ლ~𝑺𝒖𝒎𝒎𝒂𝒓𝒚: چانیول و بکهیون بعد از وقایع عجیبی که در روسیه از سر گذروندن، خودشون رو به جایگاهی رسوندن تا قدرت کشف دلایل پشت اتفاقات رو داشته باشند؛ اما آیا بعد از فهمیدن رازهای پشت این ماجرا، باز هم میتونن باهم ادامه ب...