میدونید، چانیول یه همسر حرفگوشکن بود و پسر نشسته روی پاش رو حسابی لوس میکرد؛ اما گاهی اوقات نمیتونست به خواستههاش توجهی کنه. مثلا همین الان که اون همستر جذاب با چشمهای پرخواهش و خمار بهش زل زده بود و درخواست یه سکس پرهیجان روی تاب حصیری رو میداد. مطمئنا قرار نبود به این خواستهی بکهیون تن بده، چون محض رضای خدا مگه تاب کوفتیشون چقدر تحمل داشت؟!
با اینحال شیطون روی پاش هم قرار نبود آروم بشینه، دست بکهیون مدام روی برآمدگی شلوارش مینشست و انگشتهاش رو با ظرافت حرکت میداد.
مرد بد روی پاهاش لبهای خوشطعمش رو توی دهانش میکشید و مرطوبشون میکرد یا حتی نفسهای گرمش رو روی گردن چانیول تخلیه میکرد. چانیول در مقابلش بیطاقت بود، جریان پیدا کردن خون رو به پایین تنهاش حس میکرد.
آب دهانش رو قورت داد و به پهلوهای بکهیون چنگ زد. مرد بزرگتر راضی از اینکه آرامش چانیول رو بیرون میکشید، اغواگرایانه روی رانهاش حرکت کرد و لبش رو به خط فک مرد چسبوند. برآمدگی زیر دستش رو کمی فشرد و نفسی که بیشباهت به ناله نبود رو بیرون فرستاد.
"لعنت بهت..."
چانیول زمزمه کرد و بکهیون در جوابش اعتراضی نکرد، به جاش قفسهی سینهی مرد رو نوازش کرد و بدن خودش رو بهش مالید."جرئت داری من رو لعنت کنی؟!"
با نگاه پر از شیطنتی پرسید و سرش رو به سینهی چانیول تکیه داد، دستهاش حالا پهلوهای مرد رو نوازش میکردن و پاهای سردش با قسمت لخت ران چانیول که از شلوارک بیرون زده بود، تماس داشت.
"مردای بد باید لعنت بشن، نباید؟!"
سرش رو به نشونهی مخالفت تکون داد و باسنش رو روی پاهای چانیول حرکت داد، با دستهاش سر مرد رو روی صورت خودش خم کرد و بهش خیره موند.
"مگه نشنیدی که مردهای خوب به بهشت میرن و مردهای بد بهشت رو برات میارن؟! پس چرا باید لعنت بشن؟!"
شونههاش رو بالا انداخت و به لبهای خواستنی بکهیون چشم دوخت. نتونست بیشتر تحمل کنه و بعد زمانی که به خودش اومده بود، لب بکهیون بین دندونهاش پرس میشد. مرد بزرگتر با خونسردی لگنش رو روی پاهای چانیول حرکت میداد و حرکات اغواگریانهی دستهایی که حالا زیر تیشرت نخی چانیول مهمان بودن، ریتم سریعتری گرفته بود.
زبون چانیول روی لبش کشیده شد و بعد دوباره با دندونهاش به اونها حمله کرد، با رضایت چشمهاش رو بست و از بوسهشون لذت برد. حالا دیگه صدای بوق و ماشینهای مزاحم رو نمیشنید. تنها نفسهای خواهشگر و از ریتم در اومدهی چانیول گوشهاش رو پر میکردن.
گردنش رو کمی کج کرد و دستش رو این بار از طریق پاچهی شلوارک مرد کوچکتر با پوست رانش تماس داد، ناخنهای نهچندان کوتاهش رو روی اون قسمت کشید و همراه با لرز چانیول غرق لذت شد.
YOU ARE READING
ISOTROPY ₛ₂
Fanfictionლ~𝑰𝒔𝒐𝒕𝒓𝒐𝒑𝒚 𝑺2 ლ~𝑺𝒖𝒎𝒎𝒂𝒓𝒚: چانیول و بکهیون بعد از وقایع عجیبی که در روسیه از سر گذروندن، خودشون رو به جایگاهی رسوندن تا قدرت کشف دلایل پشت اتفاقات رو داشته باشند؛ اما آیا بعد از فهمیدن رازهای پشت این ماجرا، باز هم میتونن باهم ادامه ب...