chapter 7

183 34 16
                                    

نوازش‌های آروم و دورانی شکلی که کمرش رو مورد محبت قرار می‌داد، آرامبخش بود، پلک‌هاش از هم فاصله گرفتن و سعی کرد محیط رو ارزیابی کنه، کف اتاقش توی اداره بود نگاهی به اطرافش انداخت و صورت بکهیون با لبخند مطمئنش مقابل چشم‌هاش نقش بستن.
روی پاهاش همسرش نشسته بود و شونه‌ی مرد بزرگتر تکیه‌گاه سرش بود یکی از دستش‌هاش مشغول فشردن دستش بود و دست دیگه‌اش نوازشش می‌کرد.

"خوبی عشق من؟!"

کم و بیش به‌خاطر میاورد چه اتفاقی افتاده، سینه‌اش می‌سوخت و مطمئن بود برای نفس کشیدن بهش چنگ زده، سرش درد می‌کرد ولی بد نبود.

"خوبم."

با به یادآوردن موقعیتش از روی پاهای بکهیون بلند شد، سرش داشت گیج می‌رفت و نزدیک بود زمین بخوره که دست‌های همسرش مانع شد.

"باید آروم بلند بشی، سرپا نمون، روی صندلیت بشین."

خوشحال بود که کرکره‌های اتاقش کشیده‌ شده‌ان و کسی متوجه نشده چه چیزی رخ داده.
تمایل زیادی به صحبت کردن نداشت و دوست داشت فقط به بکهیون بچسبه و از گرمای تنش استفاده کنه.

به سختی بعد از چانیول بلند شد، پاهاش خواب رفته بودن و مچ یکی از پاهاش درد شدیدی می‌کرد.
مقابل صندلیش قرار گرفت و جسمش رو به خودش چسبوند، کمی خم شد و سرش رو طولانی بوسید.

وقتی جوهیون باهاش تماس گرفت جوری خودش رو به اداره رسوند که احتمالا چند قبض جریمه براشون میومد و در آخر توی محوطه با موتور زمین خورد و مچ پاش به فنا رفت، ولی مهم نبود، نمی‌دونست اگه دیرتر می‌رسید چه اتفاقی میفتاد.

"یخ بستی."
چانیول آروم گفت و سعی کرد دم عمیقی از عطر تنش بگیره.
"ولی بازم گرمی."

لب‌هاش رو از سرش جدا کرد و سر همسرش رو بالا آورد.
"باید بریم خونه، باید استراحت کنی."

گونه‌ی بکهیون رو به آرومی نوازش کرد، صورت اون هم خیس بود و خراش‌های ریزی روی گونه‌اش خودنمایی می‌کرد.

"جوهیون و ییفان نیستن، تو نیستی، نام‌جون معلقه، فقط من موندم. نمی‌تونم فعلا اداره رو ترک کنم. سرم درد می‌کنه هیون، همینجا پیشم بمون."
ملتمسانه نالید و دستش رو روی خراش گونه‌اش کشید.
"صورتت چی‌شده؟!"

بوسه‌ی آرومی روی لب‌های خشک‌شده‌ی چانیول زد و دوباره سرش رو به بدن خودش چسبوند.
"هیچ‌جا نمیرم. کجا برم وقتی تو اینجایی؟ کلاه موتور رو که در آوردم به گونه‌ام کشیده شد، مهم نیست."

لبش رو گزید و وزنش رو روی مچ سالم پاش انداخت، پنهانی نفس‌های چانیول رو  می‌شمرد تا مطمئن بشه دیگه در حالت حمله قرار نداره.

"دیگه هیچوقت ازم دور نشو."

نمی‌تونست اعتراض کنه و بگه کی ازت دور شدم، پس فقط به گفتن چشم بسنده کرد، موبایل چانیول  رو از روی میز کش رفت و پیامکی به ییفان داد، حالا که جوهیون رفته بود، اون باید برمی‌گشت سرکار و بکهیون نمی‌تونست وقتی حال چانیول بده به حال خراب پارتنر اون فکر کنه.
طولی نکشید که پسر کوچکتر جواب پیامش رو داد و حالا فقط باید منتظر می‌موند اون برسه.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Dec 27, 2023 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

ISOTROPY ₛ₂Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang