عصبانیت ارباب

1.3K 138 126
                                    

(برای این پارت جدا جون گذاشتم و خیلی نوشتم حداقل ووت دادن رو می پیچونید کامنت زیاد بذارید )

__________________________________

تصمیمات گاهی در لحظه و گاهی با افکار طولانی گرفته می شوند

درست و غلط هیچ گاه نمایان نمی شود و تنها ثمره ها باقی می مانند در تصمیمات به دنبال درست و غلط نگردید هرگز پیدایش نخواهید کردتماما می توانید به دنبال حقیقت بگردیدتقاص هرآنچه که باشد منتهی به پرداختن استلذت و شادی نیز یک تقاص است تنها برای متمایز کردنش از حس گناه آلود کلمه تقاص نامش را تغیرر داده ایمهمه چیز در یک آونگ ایهام تیک تاک پاندل ساعت زندگی خواهد شدخواسته و ناخواسته دست به کار هایی می زنیم که نمی دانیم پیامدشان چیستانتهای تصمیمات مانند انتهای اعداد استهرگز پیدا نخواهد شدو هرگز وجود خارجی نداشتهاعداد ...توهمات ساده ای که به فیزیک های زندگی مفهوم‌یم بخشند اما خود جز یک توهم گفتاری بیش نیستند هیچ مدرک فیزیکی وجود ندارد که وجود چنین چیزی را به اثبات برسانداعداد توهمات طولانی مدتی هستند که خواه و ناخواه در وجود ما نهادینه شده انداگر یک مفهومی فرای پنج داشت و پنج تنها دو می بود چه ؟کدام یک از حس های پنج گانه محر تثبیت بر وجود اعداد می زنند ؟لامسه ؟بویایی؟چشایی؟شنوایی؟شاید هم بیناییاعداد قاتلان خاموشی هستند که بخشی از چرخه زندگی انسانی شده و حالا یک قاعده اصلی حجی می شوندتصمیمات مانند اعداد هستندوجود ندارنددر عین پوچی سرشار از حقیقت و محاسبات هستند

ناله بلندی بخاطر برخورد محکم عضو ارباب به ته حلقش کرد و با دستاش محکم تر به پارچه شلوار ارباب چنگ زد

ارباب نزدیک بود و این یعنی یک قدم به تصمیمش نزدیک ترامشب از پس تصمیمش بر میومد باید موفق می شد باید خودش رو از این برزخ بی سر و ته بیرون می کشید وقتش بود پرنده از لونه بپره

یا پرواز می کرد یا سقوط ولی دیگه سرگردون توی لونه زندانی نمی موند

با چندین بار سریع تکون دادن سرش بلاخره موفق شد گرمای مایعی رو توی دهنش حس کنه

قرار نبود به همین راحتی تمومش کنه جونگکوک قصد نداشت پسر خوبی باشه

به ارومی عضو مرد رو از دهانش بیرون کشید و همونطور که لب هاشو به هم فشار می داد تا مایع داخل دهنش بیرون نریزه از جاش بلند شد

روی پاهای ارباب نشست و وقتی دستای بزرگ و گرم ارباب روی کمرش نشست قوص اغواگرانه ای به خودش داد دستاشو روی شونه های ارباب گذاشت و با خیره شدن توی چشم های خمار و تاریک ارباب به آرومی به نحوی که به خوبی حرکت سیبک گلوش مشخص باشه محتوای دهنش رو قورت داد

سفت شدن حلقه دستای ارباب به دور کمرش خبر از خوب پیش رفتن نقشش می داد

با اغواگری تمام دستش رو پایین برد و بعد از گرفتن دست راست ارباب اون رو بالا آورد شصت دست ارباب رو روی رد خیس کنار لب خودش کشید و در نهایت با لبخند بدون قطع کردن ارتباط چشمیش با ارباب حتی برای یک لحظه انگشت شصتش رو بین لب هاش کشید و مکید

VALDEMARWhere stories live. Discover now