part 2

95 20 16
                                    

*ش ن*
با برخورد نور افتاب روی پوستم از خواب بیدار شدم.
همه چیز رو تار میدیدم،بعد از گذشت چند دقیقه دید بهتری نسبت به اطرافم پیدا کردم.
اینجا کجاس؟ چه اتفاقی برام افتاده؟
اطرافم رو نگاهی انداختم،روی یک تخت دونفره دراز کشیده بودم.
چشمم به یه تابلو نقاشی که دو خرگوش سفید و مشکی روش طراحی شده بود افتاد.
به کنار تخت نگاهی انداختم؛توی یه سینی روی عسلی یه ظرف و دستمال های خونی بود.
تا خواستم از جام بلند شم درد بدی رو توی پهلوم احساس کردم که باعث شد فریاد بزنم.
در اتاق با شتاب باز شد،مرد جوونی وارد اتاق شد و گفت:
_هی هی تکون نخور برای زخمت ضرر داره.

وقتی که دید من مات و مبهوت دارم بهش نگاه میکنم گفت:
_اممممم...... خب من جیانگ هستم،دکتر سونگ جیانگ.دیشب وقتی که داشتم میومدم خونه توی یه خیابون زخمی و بیهوش پیدات کردم. خون زیادی از دست داده بودی،وقت نمیشد به بیمارستان برسونمت،احتمال داشت دووم نیاری.چون خونه خودم نزدیک بود اوردمت اینجا.

چون خونه خودم نزدیک بود اوردمت اینجا

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

اینم اتاقی که جان توشه ببخشید نمای کامل نبود

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.


اینم اتاقی که جان توشه ببخشید نمای کامل نبود

بعد از اینکه اون مرد جوون خودش
رو معرفی کرد خیالم راحت شد و خودم رو روی تخت رها کردم.
جیانگ گفت : خب حالا اسمت چیه؟ دیشب که بیهوش بودی،الانم که بهوش اومدی هنوز نتونستی خودت رو معرفی کنی.
ش ن: خب من....جان هستم ،‌شیائو جان
جیانگ : اسم قشنگی داری جان،از آشنایی
باهات خوشبختم
جان : همچنین

,, Please don't blame me ,,Où les histoires vivent. Découvrez maintenant