part 4

100 18 8
                                    

ییبو : همینه
جان : همم
و رفتند داخل
.....
صدای بلند آهنگ و بوی تند الکل همه جا پیچیده بود،
جان نمیدونست توی این  شلوغی‌ای که زن ها و مردها توی هم میلولند چطور باید اون دوتا احمقو پیدا کنه.

بعد از گذشت ده دقیقه اون دوتا احمق رو پیدا کردن.
جان سعی کرد ییبو رو بپیچونه تا راحت تر بتونه صحبت کنه که ییبو هم از خدا خواسته از جای این مزاحم بلند شد و رفت.

جان: آخیش....بلاخره از دست این پسره‌ی مغرورِ بی‌ریخت راحت شدم.

خودشو روی صندلی شل کرد ولی با چیزی که شنید خون توی رگ هاش یخ بست.
آره،اون صدای ییبو بود که داشت میگفت:
بزار دور بشم بعد پشت سرم حرف بزن.
آخه اون کی از شانس چیزی بهش رسیده بود که الانم برسه.
اروم عرق های فرضیشو پاک کرد و با خودش گفت 'شیائو جان خااااک توی سرت الان اگه بره و توی خونش رات نده میخوای کدوم قبرستونی کپه‌ی مرگتو بزاری'
(این همون جانیه که نمیخواست حتی یه هفته اونجا بمونه 🤣)
یه لبخند فیک زد و برگشت تا همه چیو درست کنه که با جای خالی ییبو رو به رو شد،
نفسشو با صدا بیرون داد و برگشت که با دوتا خل مغز که عین ندیده ها شده بودن رو به رو شد.
جان: چیه؟چرا مثل دوتا خرمگس نگام میکنید؟
با صدای جان به خودشون اومدن و لبخند خجالتی زدن
جکسون گفت: آخه تا حالا اینجوری ندیده بودیمتون.
شوان هم به معنی تایید سرشو تکون داد.
جان رو به شوان گفت: تو خوبی؟
شوان : به لطف جکسون و دوستش بله.
شما چطور؟چه اتفاقی براتون افتاد؟ اون پسر کی بود؟
و جان همه ی ماجرا رو برای اون دو نفر تعریف کرد
...........

نمی دونست چقدر گذشته بود که سر و کله‌ی ییبو‌‌ی مست با یه دختر پیدا شد،جان از شدت تعجب هنگ کرده بود و نمیدونست این حسی‌که داره از کدوم نا کجا ابادی اومده‌.
با کمی دقت متوجه شد دختره به زور خودشو بهش چسبونده و ییبو بخاطر مست بودنش نتونسته جلوی اون دختر کنه رو بگیره تا بهش آویزون نشه.
ییبو با چهره ی پاپی مانند فوق کیوتی برگشت و رو به جان با التماس گفت : جان گههه.
و بعد خودشو لوس کرد.
جان نمیدونست این روی ییبو از کجا اومده بود،ولی هرچی بود خیلی کیوت بود.
جان دلش میخواست بازم این ییبو رو ببینه.
به چشم های ییبو نگاه کرد مگه کسی میتونست جلوی این نگاه مظلوم دووم بیاره؟!
بلند شد و گفت : خانم محترم، میشه دستتونو از دور کمرش بردارید و اینقدر بهش نچسبید
دختر: فکر نمی کنم به تو ربط داشته باشه.
و با ناز و عشوه خودش رو بیشتر به ییبو چسبوند.
جان : لطفا ولش کنید.
عفریته: به تو ربطی نداره، مردیکه‌ی پیر
جان خیلی عصبی چشماشو توی کاسه چرخوند و گفت: میشه دستتو از روی چیزیکه ماله منه بکشی.
دختره مات و مبهوت مونده بود.
بعد از کمی فکر کردن انگار چیزی رو فهمیده باشه و با حالتی که نشان از تنفر میداد گفت.
همجنسبازهای متعفن.
جان با عصبانیت دست اون پاپی کوچولو  رو کشید که باعث شد ییبو توی بغلش پرت شه.بعد از اینکه ییبو توی بغلش پرت شد لبخندی زد و خودش رو بیشتر توی بغل جان کشید و دستاشو دورش حلقه کرد و سرش رو توی گودی گردنش فرو کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: جان گه، تو خیلی بوی خوبی میدی.
جان نمیفهمید قلبش چرا انقد تند میزنه.
توی همون حال بود که صدایی از پشت سر اونو به خودش اورد.
جیانگ : چیزیکه مال توعه؟!!!!
جان سریع به خودش اومد به ییبویی که از شدت مستی توی همون حالت بیهوش شده بود نگاه کرد و ییبورو ازخودش جدا کرد؛با دستپاچگی گفت :من ...من ...من... من فقط میخواستم ییبو رو از اون دختره جدا کنم.نه چیز دیگه ای.
جیانگ سری تکون داد و با حالت تمسخر آمیزی گفت: میدونم میدونم و بعد خنده ی ریزی کرد و بعد از این تازه نگاهش به اون دونفریکه با تعجب بیش از اندازه به صحنه ی مقابلشون نگاه میکردن خورد و زد زیر خنده.
بعد از اینکه خندیدنش تموم شد سرشو بالا اورد و رو به جان گفت:از همون اول همه چیو دیدم.

پایان پارت چهارم
...........................

سلام
خوبین
ببخشید اینقدر با تاخیر اپ شد

این چند وقت یکم درگیر بودم

امیدوارم این پارت رو هم دوست داشته باشید 😘😘

امیدوارم این پارت رو هم دوست داشته باشید 😘😘

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.


Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
,, Please don't blame me ,,Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz