Chapter 1 🍷

363 101 76
                                    

میدونی که ⭐ بخشیدن این داستان و از تنهایی درمیاره...

با قدمهای تند و موهای آشفته به راهروی اورژانس رسید و سراغ جونگین رو گرفت...

به اتاقی که غرولند های جوان ازش شنیده میشد،راهنماییش کردن و تند واردشد اما دیدن بیون بکهیون باعث شد به خودش بیاد:
-استاد دو؟؟

جونگین نیشخندی زیر دست دکتر که با تمرکز اخم کرده بود زد که بلافاصله به ناله و درد تبدیل شد.
-شما اینجا چیکار میکنید؟
بکهیون باز پرسیدو کیونگسو کتش رو صاف کرد:
-مـــن...

-من باهاشون تماس گرفتم.

جوان چشم غره ای به دوستش رفت:
-مگه من همراهت نبودم؟حالا...چرااصلا بااستاد دو تماس گرفتی؟؟؟

جونگین طبق معمولِ اخلاق خاصی که داشت شونه ای بالاانداخت :
-همینجوری!

بکهیون سری به نشونه ی تاسف تکون دادو اونقدر دیوانگی ازاین بشر دیده بود که چندان ریشه یابی نمیکرد!:
-ممنون استاد اما مشکلی نیست...مشغول بی ام ایکس (ورزش پرش با دوچرخه) بود که زمین خورد.من کنارش هستم نگران نباشید.

کیونگسو که هیچ چیز جز سوئیشرت خونی جونگین نمیدید بی حرف جلواومدو چانه ی دانشجوی حواس پرت و مجنون رو بالا گرفت...

جوان لبخند رضایت بخشی زدو چشمهاش درخشیدن.تونسته بود این مرد رو نگران کنه و حالا دیگه هیچ دردی اذیتش نمیکرد!خب تقصیر خودش بود!نباید صبح اونطور با عجله به خونه ی لعنتیش که همسر نفرین شده اش منتظرش بود برمیگشت! اشتباه از استاد بود که هنوز معشوق پنهانش رو نشناخته بود!

استخوان فکش بین انگشتهای مرد فشرده شدو حلقه ی نفرت انگیزش روی پوست صورت جونگین رد انداخت:
-هیچ معلوم هست چه غلطی میکنی؟؟

غرشش پزشک رو هم کنجکاو کرد:
-شما برادرش هستید؟

جونگین بدون پلک زدن به چشمهای درشت بالای سرش خیره بود. کیونگسو بازهم توجه نکردو مرد ادامه داد:
-خیلی سربه هواست!کم اینجا ندیدیمش!یکم نصیحتش کنید!بخیه هایی که خورده قابل شمارش نیست!

از اتاق بیرون رفت و استاد با عصبانیت صورت جونگین رو رها کرد:
-بیرون منتظرم.

سعی کرد خودش رو کنترل کنه و آروم پشت فرمون منتظر بمونه اما حالا پای بینوا ضرب گرفته بود...بادیدن اسم یه جی روی گوشی آهی کشید و تماس رو پاسخ داد...ترشح هورمون استرس دوبرابر شد!:
-نابغه من چطوره؟
-خوبم عزیزم.تو چطور؟

-باز که دیشب روی این کاغذ باطله ها خوابت برد!الان دیدم عینکت شکسته...برات عوضش کردم.
پلکهای مرد محکم بهم فشرده شدن...کاش این شب بیداری هایِ آخر فایده ای غیر از نوشتن اسم جونگین روی برگه ها و خط خطی های بیهوده داشت!:
-خیلی ممنون.وقت دکترت چی شد؟

🌇 Eyes Colored by sunset 🔥Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum