🌺22🍂

378 49 3
                                    

🌙آوش🌙

یه هفته ای میشد از بیمارستان مرخص شده بود و آورده بودیمش خونه.
همیشه نگران این بودم که اون پسر شیطون و پر از جنب و جوش روب تخت و دست و پا شکسته نتونه دووم بیاره و یا حتی افسرده بشه!

آرش خیلی بیشتر از من مراقبش بود و غذاش و داروش رو سر موقع میداد و پانسمان سرش رو همیشه با کمک هم عوض میکردیم!

سینا هم طبق انتظارم لجباز و زودرنج شده بود!

با صدای داد آرش در حالی مه داشم روی تراس سیگار میکشیدم سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش کردم و دوییدم سمت پله ها و بعد اتاقمون.
سینا اصلا دیگه حرف گوش نمیداد و کاملا بهم ریخته بود.
وقتی هر بار برای معاینه دکتر مبومد و زمان تو گچ موندن دست و پاهاش رو بیشتر میکرد بیشتر از همیشه بهم میریخت!

از روی تخت بلند شده بود و رو به آرش با داد و دردی که توی صورتش از ایستادنش بود گفت:
چرا بهم حقیقت رو نمیگی؟!دیگه خوب نمیشم نه؟!دیگه نمیتونم مثه آدم راه برم نه؟!

آرش رفت سمتش که بلند تر داد زد و گفت:
جلو نیا آرش...جلو نیا و جوبم رو بده...

وقتی یه گام عقب رفت دردش بیشتر شد.
نگران به سمتش پا تند کردم.
نباید به کمرش فشاری وارد میشد.

آرش عصبی نگاهش روی سینا بود و قطعا اگه صحیح سالم بود یه بلایی سرش میاورد.
از پشت سینا رو به آغوش کشیدم که مقاومت کرد و با دست سالمش سعی کرد دست هام رو از دورش باز کنه.
وقتی نتونست به گریه افتاد.
آرش با دیدن اشک هاش عصبی تر شد و گفت:
سینا میدونی این کار هات هیچ فایده ای نداره...باید استراحت کنی و داروهات رو بخوری تا خوب بشی...فهمیدی؟!

سینا عین پسر بچه ای لجش گرفته بود.
با گریه لب زد:
آوش ولم کن...همهتون دروغگویین...من دیگه نمیتونم خوب بشم...من...

وقتیآرش خواست دوباره بهش بتوپه دستم رو به نشونه ی ساکت بالا اوردم و دم گوش پسرکم لب زدم:
عه عه عه سینای من و لجبازی و گریه؟!میدونی به ددی میگی دروغگو تنبیه داره؟!

بوسه ای روی گردنش نشوندم و ادامه دادم:
مردت هر کاری میکنه که تو دوباره عین روز اولت راه بری...میدونی که هیچ وقت زیر قولم نمیزنم پسر خوبم؟!

سینا کمی آروم شد.
حق میدادم بهش خیلی سخت بود دیگه نتونی حتی یه دستشویی و حموم هم تنهایی بری!

آروم به سمت تخت بردمش و با کمی مقاومت خوابوندمش روی تخت.
اشک هاش رو پس زدم و روی مو هاش رو بوسیدم و لب زدم:
دیگه نبینم از این حرف ها بزنی و فکر های منفی تو سرت بگرده...قهرمان ما زود خوب میشه مگه نه؟!

معصومانه پلکی زد و تایید کرد.
آرش لبخندی به معصومیت نگاهش زد و اومد سمتش و با بازی با مو هاش لب زد:
هی ووروجک تو فقط زورت به من میرسه؟!

لبخند زنان خندید که پا به پاش خندیدیم.

TRIPLE L♥VEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora