🌺23🍂

376 48 0
                                    


🌞آرش🌞

از اون روزی که این اتفاق براش افتاده بود حتی یه لحظه هم تنهاش نزاشتم و اوش مجبور بود تموم کار های بانک رو تنهایی انجام بده!

بیقراری زیاد میکرد و همیشه از وضعیت خسته کننده و مریض حالش عصبی میشد!

درکش میکردم اون پسر پر از شور و هیجان بود و موندن رو تخت براش سخت بود اما کاری نمیشد کرد و باید تا جوش خورد استخوون های شکسته اش استراحت میکرد.

امروز قرار بود گچ های دست و پاش رو دربیارن و با آتلی ببندن.
اونقدری شکستگی هاش جدی بود که بعد از باز شدن گچ هاش هم نمیتونست آزاد باشه!
بعد از بستن آتل هم باید فیزیوتراپی میبردیمش تا بتونه استخوون های خشک شده و عضله های سفت شده اش زیر گچ رو نرم کنیم!

وارد مطب دکتر شدیم.
روی تخت خوابوندمش.
سریع اقدام به بردین گچش کرد.
سینا ترسیده بود و یه لحظه هم دستم رو ول نمیکرد.
وقتی گچ دستش باز شد درد داشت.
دستش رو کوچیک ترین حرکتی داد و صثرتش از درد جمع شد.
پاهاش رو هم از دست اون پوشش سخت و سفید خلاص کرد.
با آتل های کشیکه داخل بافتش ورقه های حلبی نازکب بود دست و پاش رو پوشوند.
رو بهم گفت:
از فردا باید تمرین های فیزیوتراپیش شروع بشه...خودتون هم توی خونه یه ربع تا بیست دقیقه کمکش کنین تا راه بره و حرکت کنه!

با تشکری تایید کردم که اجاز ی مرخصی داد.
سینا از بازوم گرفت و ایستاد.
دست پشت کمرش گذاستم و از اتاق خارج شدیم.
وقتی به آروم راه افتادیم و به ماشین رسیدیم سینا با لبخندی رو بهم گفت:
دیگه دارم خلاص میشم نه؟!

لبخندی به خوشحالب چشاش بعد این مدت و دوران سخت زد و گفت:
مثه گردنت که بعد جراحی خوب شد دست و پات هم خوب میشه نازدونه ی طلایی غمت نباشه!

با همون لبخند سری تکون داد و سوار ماشین شدیم.
اول کمکش کردم بشینه و بعد خودم پشت فرمون نشستم.
بین راه آوش زنگ زد و اوضاع سینا رو پرسید که گفتم بخیر گذشت و گچ دست و پاش رو درآوردن و حالا با آتل باید پیش بره.
خداروشکری گفت و گفت تو خونه منتظرمونه!

🌙آوش🌙

با ورودش به خونه با لبخندی به سمتش رفتم که با ناز بغلم کرد.
روی صورتش رو بوسیدم و روی مو هاش رو نوازش کردم و بی حرفی نازش رو خریدم.
آرش آروم خندید و زد روی شونه ی سینا و گفت:
هی گل پسر ایشون قبل اینکه ددی جذاب شما باشه...برادر و معشوقه ی بچگی من بوده ها نبینیم زیاد دل ببری!

سینا با لبای آویزون به چشام نگاه کرد و لب زد:
داره به پسر خوشگلت حسودی میکنه یه چیز بهش بگو!

خندیدم و سرم رو خم کردم و روی لباش رو با گازی بوسیدم.
آرش اخمی کرد و به سمتمون اثمد و از یقه ام گرفت و لباش رو روی لبام کوبید.
خندیپیم به جدال معشوقه های دوست داشتنیم.
بعد بوسیدنم عقب کشید و به سینا نگاهی کرد.
سینا با ناز نگاهش رو ازش گرفت.
آرش خندون روی صورتش رو بوسید و گفت:
بیا این بوسم ماله تو خوشگلم!

سینا خنده ای سر داد.

نزاشتم راه بره با اینکه آتل بسته بود دیگه.
دست زیر زانو ها و کمرش گذاشتم و بغلش کردم.
دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد.
آرش کتش رو درآورد و گفت:
میرم براش یه چیز مقوی درست کنم...بزار استراحت کنه و قرص هاش رو هم بده تا غذاش رو بیارم!

چشمی گفتم و از پله ها بالا رفتم.

TRIPLE L♥VEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora