𓍼 𝐏𝐚𝐫𝐭1𓍼

2.7K 208 20
                                    


صدای آروم له شدن برف زیر چکمه های زمستونیش تلفیق قشنگی با موزیکی که‌ از مغازه ی کیک فروشی پخش میشد داشت ، همیشه شب های کریسمس این خیابون رو دوست داشت اینکه خاطرات شیرینش با تهیونگ هم اینجا نقش بسته بود بی دلیل نبود .
نگاهش به سمت چپ پیاده رو که چند سانت برف تمیز مثل کیک وانیلی دست نخورده وجود داشت کشیده شد ؛دختر جوونی که با خجالت خودش رو توی بغل پسرک جا کرده بود تا عکس یادگاری اولین برفشون رو بندازن لبخند نیمه جونی روی لب ها ی جونگکوک نشوند .
با بلند شدن صدای بچه ها بهشون چشم دوخت. دختر کوچیکش جلوی صورتش رو گرفته بود تا برادرش گوله برف کجی که درست کرده بود به صورت سردش نزنه.
" مینسو راجب برف بازی چی بهت گفته بودم؟ زود بیا اینجا و خواهرتو اذیت نکن "
پسر قدم های کوتاهش رو با سرعت پشت هم گذاشت و دست راست جونگکوک رو بین دست های نرمش که زیر دستکش آبی رنگش پنهان بود فشورد ، دخترکش هم آروم سمتش اومد و دست دیگش رو گرفت . چند ثانیه رو جلوی مغازه ی عروسک فروشی به تماشا ایستادن که فروشنده با خریدار پیرش سر قیمت عروسک ها بحث میکرد .
پیرزن با لباس های مندرس و ساک کهنه ی وصله شده که معلوم بود چند وونی که توی دست های چروکیدش مشت کرده رو با زحمت جمع کرده برای آخرین بار درخواست تخفیف کرد ولی مرد که انگار دیگه نمیتونست در برابر صدای خسته ی زن تحمل کنه خرس عروسکی قهوه ای رنگ‌رو توی جعبه گذاشت و تحویلش داد.
جونگکوک که با دیدن لبخند پیر زن دلگرم شده بود سمت فروشگاه به راه افتاد جلوی همه ی ساختمان ها و اطراف خیابون پر از ریسه ها و ازین های کریسمس بود . همه ی مغازه ها تم کریسمس رو به رسم هر سال توی گوشه گوشه ی ویترین ها انجام داده بودن ؛ برق چراغ های کوچیک و بزرگ که بین ماشین ها میوفتاد رنگ قشنگی رو با تضاد بدنه های سیقل خورده و تازه شسته شده ایجاد می‌کرد.
به فروشگاه رسیدن که از جیب پالتوی بلند قهوه ای رنگش لیست خرید کوچیکی رو بیرون آورد و شال گردن چهارخونه ی قرمزش رو شل تر کرد . با ورود به محیط فروشگاه باد گرمی به صورت هر سه نفرشون برخورد کرد که نفسشون رو چند ثانیه توی سینه حبس کرد ، نگاه کنجکاو جونگکوک روی درخت بزرگ‌ کریسمس که توی ضلع جنوبی فروشگاه جا خوش کرده بود جا موند درخت تنومد و سرسبزی که با آویز های قرمز و طلایی زیادی زیبا به نظر میرسید.
انعکاس چراغ های ریز انتهای درخت توی مردمک های تیره رنگ جونگکوک جا خوش کرد و جلای تازه ای به پلک های خستش داد ، با کشیده شدن پالتوش توسط دخترکش نگاهش رو با لبخند بهش داد.
دختر کمی سرش رو تکون داد تا شال گردن کمی از جلوی دهنش کنار بره.
" بيسکوئيت مورد علاقم اونجاست پاپا...میشه اول بریم اونجا "
جونگکوک با سر تاییدیه محکمی بهش داد و سمت قفسه ی بخش F رفتن مینسو با پیش دستی دو بسته از پاستیل های مورد علاقش رو برداشت که جونگکوک جلوی پاش نشست.
" اونارو بذار سرجاش بیبی مینسو...میدونی که فعلا به خاطر دندونت اجازه نداری بخوری پسرم "
پسر با لب های آویزون بسته هارو سر جاش گذاشت و با دلخوری دست به سینه شد.
" ولی اگه آپا ته ته بود واسم میخرید "
جونگکوک آهی کشید زیر لب گفت:
" چون آپاتون عقل تو کله ی قشنگش نیست "
با تموم شدن جملش عمیق تر از قبل حس دلتنگی کرد که اگه تهیونگ اینجا بود حالا بحث خنده داری رو به راه مینداخت و دنباله ی جمله ی جونگکوک رو میگرفت.
لیست خرید رو کامل کردن و درست وقتی که از کنار یخچال بستنی رد میشدن مینسو بهانه گیر تر از همیشه به زمین پا کوبید که این بار دخترش هم انگار سوار اتوبوس شیطنت برادرش شده بود.
" آپا جونگکوکی ما بستی میخوایممم...بستنی "
جونگکوک اخم ریزی کرد و کمی خم‌شد.
" مینسو هوا خیلی سرده منم نمیخوام تو نبود پدرتون درگیر دکتر و داروخانه بشم...اصلا زمان مناسبی نیست..."
و طوری که انگار گریه و بغض آخرین راه باشه هردو با چشم های اشکی چونه های لرزون به جونگکوک چنگ زدن.
" اگه آپا ته ته بود بود میخرید...میخوام بستنی شکلاتی بخورم...از همونا که آپا ته ته دوست داره "
با تموم شدن جملش قلب جونگکوک لرزه ی ریزی گرفت که با کلافگی سمت یخچال بستنی رفت همونطور که بستنی انتخاب میکرد خودش و قلب عاشقش رو که با اومدن اسم تهیونگ شل میشد لعنت کرد.
بعد از خلاص شدن از صف نیمه طولانی صندوق پرداخت با کیسه های خرید از فروشگاه خارج شدن همونطور که بچه ها بستنی شکلاتی محبوب پدرشون رو لیس میزدن نگاه جونگکوک به دریاچه ی یخ زده ی رو به روی فروشگاه که مخصوص تفریح و اسکیت بازی کریسمس بود جلب شد.

[ 𝐒𝐞𝐱𝐲 𝐒𝐚𝐧𝐭𝐚/𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 ] Onde histórias criam vida. Descubra agora