Chapter Three

525 89 141
                                    

       Made me wanna die chapter

دریکو اروم بین قفسه های کتابخونه قدم میزد، سکوت دلنشینی فضای چوبی کتابخونه رو در بر گرفته بود، سکوتی که دریکو عاشقش بود.

از سال اول بیشتر وقتش رو تو کتابخونه میگذروند، اونجا کسی نبود که قضاوتش کنه یا ازش انتظاری داشته باشه. کتاب ها هم همیشه باهاش مهربون بودن.

ادم های زیادی تو کتابخونه پرسه نمیزدن، به خصوص بعضی مواقع خاص روز، مثل صبح های خیلی زود یا ساعت های شش و هفت، برای همین کتابخونه این ساعت ها خالی بود و دریکو میتونست با خیال راحت یه گوشه بشینه و کتاب های مورد علاقه ش رو بخونه.

چشم هاش به اطراف میچرخید تا کتابی که میخواست رو پیدا کنه، سرش درد میکرد و قفسه ی سینه ی دردناکش اصلا کمکی نمیکرد، یه وقت هایی از خودش متنفر میشد چون این عشق، هرچی که بود ضعیفش میکرد.

دریکو ابدا دوست نداشت ضعیف باشه، اون هرکاری میکرد تا ثابت کنه قوی و با لیاقته و حالا یه بیماری کوچیک اینجوری گرفتارش کرده بود.


فکر میکرد وقت گذروندن با هری باعث بشه رو به بهبودی بره اما نتیجه کاملا برعکس بود. طبق چیزی که خونده بود هاناهاکی بیشتر با امید و باور خود شخص کار داشت تا حقیقت ماجرا و خب ... دریکو نمیتونست به احساساتی که از هری میگرفت کمک کنه.

تنها نکته ی مثبتش این بود که دریکو متوجه شده بود هری عاشق جینی نیست و نه تنها جینی عاشق هیچ دختری نیست، متاسفانه این به نفع دریکو نبود.

چون اون متوجه شده بود هری عاشق هیچکس نیست! نگاه هری به تمام دنیای اطراف پر از تنفر بود، اون وقت هایی که به رون و هرماینی یا حداقل دوقلو ها نگاه میکرد چهرش نرم میشد اما همچنان سایه ی ترسناکی روی چهرش وجود داشت.

این حتی سخت تر از این بود که هری عاشق جینی رو عاشق خودش کنه، ارزو میکرد کاش یکم نرم تر بود اما بعد از دو هفته وقت گذروندن هری هیچ واکنشی نسبت به دوستی شون نشون نداده بود.

اون یه جوری رفتار میکرد انگار کاملا مجبوره اونجا باشه و اصلا از دریکو خوشش نمیاد هرچند دریکو میترسید اینا واقعی باشن اما از طرفی تلاشی هم نمیکرد کار رو زود تر تموم کنه که از هری پاتر بعید بود.

بالاخره بعد از یک هفته موقع تحویل گزارش هری و دریکو همه چیز رو به اسلاگهورن دادن، همینطور بالاترین نمره ی کلاس رو گرفتن چون خوشبختانه هوش دریکو به کمکشون رفته بود و خیلی از ابهامات رو درست کرده بود.

حالا این هفته باید خود معجون رو درست میکردن و این بخش سخت ماجرا بود، معجون عشق اینطوری کار میکنه که تو میسازیش و بعد یه تار مو از خودت رو داخلش میریزی پس شخص عاشق تو میشه.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Feb 18, 2022 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Bleeding Heart [Drarry] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang