little baby boy part 3

1.3K 190 17
                                    

تقریبا دو هفته از رابطه ی تقریبا فیک سپمین گذشته بود و همه چیز خوب بود جیمین با دوستای سپ اشنا شده بود و از همشون خوشش اومده بود رابطه اش... با سپ هم بد نبود هنوز یخش زیاد اب نشده بود
همونطور که از بستنی توت فرنگیش میخورد و چشماش فیلم مورد علاقش رو که هر سری اون دوتا هم مجبور میکرد با خودش ببینن نشونه گرفته بود و عین کسایی که دارن اولین بار یه فیلم خفن رو میبینن به صفحه ی تلویزیون چشم دوخته بود و همزمان روی هوسوک لش کردن بود
( جیمین رو الگوی زندگیتون قرار بدین ببینین بچه چقد سر سنگینه تازه هنوز یخش اب نشده )
یونگی هم مشغول کشیدن نقشه بود و هرزگاهی هم یه نگاه به تلویزیون مینداخت و دیالوگای فیلم رو زیر لب میگفت
( چیم چیم عزیزم با پسرام چیکار کردی )
هوسوک هم محکم جیمینو بقل کرده بود و همزمان که سرش تو گوشیش بود یونگی رو هم نگاه میکرد
گوشی یونگی زنگ خورد :

مکالمه ی تلفنی
یونگی :
سلام هیونگ
جین :
سلام پیشی چه خبر
یونگی :
من پیشی نیستم خبری نیست
جین :
تو همیشه پیشی بود.. هوم کی به تو اهمیت میده ( # عشق - و - علاقه ) چیم چیم کجاست
یونگی :
داره فیلم میبینه
جین :
اوکی هوسوک هم مهم نیست ( وقتی چیمی اومد اون دوتا رو فراموش کرد 😐💔 ) ما امشب میایم به نامکوک هم میگم بای بای قندو عسل
(تلفن رو هم قطع کرد و منتظر جواب یونگی نموند 😐💔)
پایان مکالمه ی تلفنی

هوسوک :
کی بود
یونگی :
جین هیونگ گفت امشب میان
جیمین عین جت از جاش پرید و ظرف بستنیشو تو بقل هوسوک گذاشت و گفت خب من برم اماده شم جینی میاد تمیز باشم و به سمت اتاقش دوید
یونگی :
هعی...یه چصه برای ما ذوق نمیکنه اون وقت برای اون شونه دراز ذوق میکنه
هوسوک :
احساس عقده ای شدن میکنم
یونگی :
منم همینطور
هوسوک :
بیا ما هم بریم حموم
یونگی :  * نگاه پوکر ( کیبوردم چند وقته گیر داده یونگی رو مینویسه یونیک 😑 )
فقط حموم
هوسوک :
حالا شایدم یه بلوجاب و هندجاب یا حتی سکس میدونی که چیم چیم حمومش دو ساعت طول میکشه لباس    پوشیدنشم یه ساعت تا به خودشم برسه دو ساعت طول میکشه
یونگی : * نگاه پوکر
هوسوک : * لبخند سانشاینی
یونگی : پوکر
هوسوک : سانشاینی
یونگی :
نه
هوسوک :
چراااا
یونگی :
به دو دلیل اولیش تو وحشی بازی در میارم دومیش اگه جیمین بشنوه ابهتم به فنا میره
هوسوک :
خب وقتی بخوای ورس باشی بازم به فنا میری هم داری میکنی هم کرده میشی
یونگی :
اینم هست
هوسوک :
خب بریم بیبی
یونگی :
ازت بدم میاد بریم ددی
.
.
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
شروع از بفاک دادن ارمان های امامان ( اگه اسمات دوست ندارین نخونین وقتی تموم شد از اینا( 🔷🔷🔷🔷) میزارم
.
..
...
....
...
..
. 1
یونگی وارد حموم شد
یونگی :
چقد زود لخت شدی
هوسوک :
دیگه تحمل ندارم چند هفته اس نداشتمت
یونگی :
اومممم
هوسوک :
بدو بیبی بیا ددی منتظره
یونگی هومی کشید و همه لباساشو در اورد و سمت هوسوک رفت ( هوسوک از قبل وان رو اماده کرده )
قبل از اینکه داخل وان بره رفت اون طرف حموم و دوش رو باز کرد که یه صدایی تو پس زمینه باشه که ناله هاشون زیاد مشخص نباشه
سمت هوسوک درفت و رو ی دیکش نشست

little baby boyWhere stories live. Discover now