little baby boy part 4

1.4K 163 17
                                    

هوسوک :
جیمین
.....
جیمینی
......
جیمنم کجایی
نفس عصبی کشید و چشماشو روی هم فشار داد
یونگی :
چیشده سوکی
هوسوک :
جیمین نیست
یونگی :
چیی
جیمین
هوسوک :
خودم صد بار صداش زدم و اینور اونورو گشتم
یونگی :
شاید رفته بیا بریم پیداش کنیم
هوسوک باشه
سریع از در بیرون رفتن و سمت حیاط پشتی رفتن تا سوار ماشینشون بشن که یهو با چیزی که دیدن برگاشون ریخت
جیمین تو حیات پشتی داشت گل میکاشت
هوسوک نفسی از سر راحتی کشیده و گفت :
جیمیناااا ( با لحن مهربون گفت صداشو ننداخت تو کلش داد بزنه 😐😂 )
جیمین نگاه مهربونش رو به هوسوک داد و گفت :
سلامممم
هوسوک :
کجا بودی( داشته مواد جا به جا میکرده خو داشته گل میکاشته بچه )
جیمین :
آجوشی( مثلا باغبونشونه )داشت اینا رو میکاشت من حوصلم سر رفته بود اینا رو از آجوشی گرفتم خودم بکارم
هوسوک :
اومم.. باشه
با یونگی داخل خونه برگشتن
هوسوک :
شاید....
یونگی :
باید بزاریم بره
هوسوک :
اره میدونی اون اصلا هیچ احساسی به ما نداره
یونگی خودشو تو بقل هوسوک انداخت و تایید کرد

( من دارم اینجا حیف میشم لعنتی انقد که استعداد دارم )جیمین وارد خونه شد و سمت اشپز خونه دوید و بعد از برداشتن چیزی دوباره سمت در دوید هوسوک : شایدم اینجا زیاد حوصلش سر نمیره یونگی : ولی خودش میگه سر میره هوسوک : مثل اینکه باید باهاش حرف بزنم یونگی...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( من دارم اینجا حیف میشم لعنتی انقد که استعداد دارم )
جیمین وارد خونه شد و سمت اشپز خونه دوید و بعد از برداشتن چیزی دوباره سمت در دوید
هوسوک :
شایدم اینجا زیاد حوصلش سر نمیره
یونگی :
ولی خودش میگه سر میره
هوسوک :
مثل اینکه باید باهاش حرف بزنم
یونگی :
منم میام
با هم دوباره سمت حیاط پشتی رفتن
هوسوک : جیمین * با لحن جدی
جیمین که ترسیده بود اروم اومد جلو و رو به روی سپ وایساد سعی داشت بغض نکنه و جدی باشه
هوسوک :
جیمین.... میخوای بری؟
از شنیدن این حرف شوکه شده سرشو بالا اورد
جیمین :
چی..
تموم شد میخپاستم از خونه بیرونش کنن
ولی جیمین هنوز کار داشت باید به سپ میگفت دوستشون داره
یونگی :
جیمینی این یه پیشنهاده میتونی تا اخر عمر پیش ما بمونی ولی خب زیاد نمیتونی بری بیرون چون محیط این اطراف مناسب نیست منو هوسوک فکر کردیم شاید نخوای اینجا بمونی و بخوای بری و زندگی خودتو داشته باشی و بدون منو هوسوک عاشقتیم و هر وقت بخوای میتونی دوباره بیای پیشمون
جیمین :
منم عاشقتونم
یونگی :
باشه درکت میکنیم به بادیگراد میگم یه خونه ی خوب و کلی ادم درو ورت بزاره که پدرت نتونه.... وایسا... چی شد
جیمین نخودی خندید و گفت :
گفتم عاشقتونم
و خودشو تو بغل یونگی و هوسوک انداخت
هوسوک :
از این حرفت پشیمون نمیشی بیبی دال
جیمین خندید
هوسوک از رو زمین بلندش کرد و گفت :
بیبی دال با سکس مشکلی نداری
جیمین:
... عا.... نه
.
..
...
....
.....
....
...
..
.
حیح سلام
حیح حیح حیح
مرض خب ببخشید دیر به دیر مجبورم اپ کنم امتحان دارم
امتحان فاکینگ فیزیک داشتم بعدش هم علوم دارم بعدش هم مطالعات و بعدی هم نمیدونم چی چیه
ممنون میشم ووت و کامنت بدید 🖤💙

little baby boyWhere stories live. Discover now