PT.2

159 42 10
                                    

Baekhyun POV:

درحالی که با شیشه توی دستم بازی میکردم به سمت اتاقم کوچکی که احتمالا دستشویی اونجا قرار داشت رفتم و واردش شدم، درو پشت سرم بستم و شروع به انجام کارم کردم‌‌..

5 دقیقه بعد.

بعد از تموم شدن کارم و تحویل شیشه به مسئول بخش آزمایشگاه پیش سوکجین برگشتم:
-سوکجینیی من برگشتم
ناخودآگاه فریاد زدم که باعث شد مردمی که اونجا بودن کمی از جاشون بپرن، لبخند معذبی زدم و تعظیم کوتاهی برای معذرت خواهی ازشون کردم.
+هی بیون، چیشد تهش؟
-هیچی جینی، نتیجش هنوز معلوم نشده، تا بعد از ظهر معلوم میشه. بیا برگردیم خونه
+چی میگی؟ منتظر میمونیم تا نتیجه بیاد!
اخمی کرد و با چشمای درست گفت.
-با یول میام و نتیجه آزمایش رو میگیریم جینی، الان خستم میشه برگردیم لطفا؟
لبامو غنچه کردم تا شاید دلش به رحم بیاد.
نفسشو با صدا بیرون داد و چشماشو توی حدقه چرخوند.
+خیلی خب
با شنیدن جوابش جیغ نسبتا بلندی زدم و دستامو دور بازوش حلقه کردم، باهم از بیمارستان بیرون زدیم و سمت ماشین نامجون رفتیم.نامجونی که توی ماشین نشسته بود با دیدنمون سریع از ماشین پیاده شد و سمتمون دوید.
_خب چیشد؟؟
+آزمایش داد، نتیجش بعد مشخص میشه
_دکتر چیزی نگفت؟دارو نمیخواد؟
با نگرانی پرسید و نگاهی به سر تا پای انداخت.
_نگفت چی بخوره که بالا نیاره
+چیزی هم گفته باشه به من نگفت، پسره خیره سر..
زیر لب غر زد و به من نگاه کرد. با اخم به اون دوتا که شکل پدر مادرا رفتار میکردن نگاه کردم و دستمو دور گردنشون انداختمو ازسون آویزون شدم.
-هی هی هی، مسخره بازی بسه بجنبین بریم، من چیزیم نیست شاید فقط مشکل معده اس، با دارو حل میشه(نشنیدم بیون🗿)
سوار ماشین شدیم و سمت خونه رفتیم.
حدود یک ربع بعد یه خونه رسیدیم،از ماشین پیاده شدم و باهاشون خدافظی کردم و به جیم قول دادم که مواظب خودم باشم. وارد محوطه ساختمونمون شدم و سمت آسانسور رفتم، روی دکمه طبقه خودمون زدم و مناظر بسته شدن درها موندم. سرمو به دیواره آسانسور تکیه دادم و چشمامو بستم، نفس عمیقی کشیدم و به زندگیمون فکر کردم؛ زندگی من و یول. زندگیمون تکراری و یکنواخت شده بود. صبح زود یول می‌رفت سر کار و من ظهر توی تنهایی بیدار میشدم و با یکم نون تست خشک و قهوه شکممو سیر میکردم و منتظر اومدن یول میشدم، بعد از ظهر یول برمیگشت و بعد از خوردن ناهار دوباره به شرکت برمیگشت و شب ها هم دیروقت به خونه می‌رسید.
زندگی همیشه همینطور بود و من حس میکردم به تغییر نیاز داریم.
توی آیین فکر ها بودم که متوجه متوقف شدن آسانسور شدم، از آسانسور بیرون رفتم و با کلیدم در خونرو باز کردم، وارد خونه شدم و خودمو روی مبل راحتی پرت کردم و چشمامو بستم.
Chanyeol POV:
از آسانسور بیرون رفتم. تا روبروی در خونه ایستادم بوی فرومون های بکهیون رو همه جا حس کردم، فرومون های از همیشه شیرین تر شده بودن و خیلی هم قوی بودن و این عجیب بود، در رو باز کردم و وارد شدم. با چشمام دنبال امگای زیبام گشتم و با دیدن اینکه روی مبل خوابش برده لبخند ریزی روی لبام نشوندم. کنار مبل روی زمین نشستم و در گوشش زمزمه کردم:
-بلند شو کوچولوی زیبا، دلم برای دیدن چشمای قشنگت تنگ شده
پلکاش زیر تکون خورد و بعد باز شد، با چشمای خمارش نگاهی بهم انداخت و لبخند شیرینی زد.
+سلام یولی
چشماشو مالید و خمیازه ریزی کشید.
+صبح بخیر؟
با تردید پرسید، خندیدم و بوسه سطحی ای روی لبای قرمز کوچیکش گذاشتم.
-ساعت ۵ بعد از ظهره، بعد از ظهرتون از ظهرتون بخیر پارک بکهیون!
خندید و دستاشو باز کردو دور گردنم حلقشون کرد، از روی مبل بلندش کردم. متوجه لباساش شدم، معلوم بود رفته بیرون‌
-خب؟ امروز چیکار کردی؟
+همون کارای همیشگی.. آهان و حالم بد شد برای همین با جینی و جونی رفتم بیمارستان.
-چیشد؟
اخمی کردم و به چهرش نگاه کردم.
-چرا من نباید چیزی میدونستم؟

+نخواستم نگرانت کنم، یه دلدرد و حالت تهوع کوچولو بود‌. آزمایش گرفتم و گفتن بعدا برای گرفتن جوابش بیا.
-

الان بریم؟
سرشو به نشونه مثبت تکون داد، هم شدم و پیشونیشو بوسیدم.
-باشه فرشته، همین الان میریم..
-
عمه هستم، ببخشید دیر شددد😭
دوستتون دارم، میدونم پارت خوبی نشد از این به بعد هر هفته سه شنبه آپ میکنم، منظم
بازم ببخشید از همه و ممنونم از حمایتاتون:)

ᴸᵉᵗ ᵐᵉ𝗟𝗼𝘃𝗲ᵞᵒᵘWhere stories live. Discover now