کمپ ۲۲ کره شمالی

67 10 3
                                    

خب سلام

اگه غلط املایی داشت توجه نکنین

♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

بازم یه روز خسته کننده دیگه همون روند عادی همون آدما و همون صدا ها نمیشد برای یه بارم که شده همه چیز متوقف میشد و فقط سکوت حکم فرمایی میکرد برای یه بارم که شده همه تاج و تخت پادشاهی رو به دست سکوت میسپردن و خودشون نظارگر میشدن واقعا خواسته ی زیادی بود انگار که برای اون واقعا خواسته‌ی زیادی بود...

درست مثل تمام وقتایی که جلوی چشماشون ظلم به یه بچه یتیم، به یه مادر، به یه دختر نوجوون ، یه پسر بچه پنج ساله و یه مرده پنجاه ساله که کمرش از سختی روزگار شکسته رو می‌دیدن و سکوت میکردن حالا هم سکوت میکردن

عجیبه چرا آدما وقتایی که باید ازشون صدایی بلند بشه و حرفی بزنن سکوت میکنن و خودشون رو به نفهمی میزنن چرا دقیقا وقتی که به بودنشون احتیاج داری تو رو با دست های خودشون به سمت لبه ی پرتگاه هل میدن و ظالمانه از بالای همون پرتگاه بهت خیره میشن درحالی که تو داری برای زنده موندن تقلا می‌کنی و ازشون کمک میخوای یا شاید هم فقط برای قطره ای محبت شاید خودت هم می‌دونی که در حال مرگی و قرار نیست بهت یه فرصت دوباره داده بشه و توی اون لحظه فقط میخوای به عنوان آخرین یادگاری فقط مقداری به اندازه‌ی یک قطره آب زلال طعم محبت را درون قلبت بچشیی و اون رو به یادگار با خودت به دنیای ابدیت ببری ولی چه حیف که کسی در اون لحظه به احساساتت اهمیت نمیده
اونا فقط به خودشون میقبولونن که نتونستن کاری بکنن در حالی که همون دست هایی که از ناتوانیشون حرف میزدن تو رو توی اقیانوسی از تنهایی غرق میکنن درسته اونها میتونن ولی انجامش نمیدن

چرا؟؟
چون میترسن چون ضعیفن چون تنهان چون قدرتش رو ندارن
هه نه اینا همشون دروغن دروغه معض همشون یه سری دلایل مضحک برای طبرعه کردن خودشونن اونها کاری برات نمیکنن چون تو براشون بی ارزشی و من با تمام وجودم این حس رو درک کردم روزی که به کمک نیاز داشتم کسی رو کنارم نداشتم دور و ورم خالی بود وقتی توی تاریکی غرق شده بودم و فقط به دنبال دستی بودم تا بهش چنگ بزنم و خودم رو ازون درد و عذاب نجات بدم کسی نبود و اون دست هایی که فکر میکردم برای نجاتم اومدن همون دستایی بودن که منو غرق کردن شاید ضربه اول رو اونا نزده باشن ولی همشون منو یه قدم به سمت پرتگاه تنهایی نزدیک کردن و حالا که قدر تنهایی رو می‌دونم حالا که کل این سالها رو تنها زندگی کردم دیگه حتی اگه از سراسر دنیا هزاران غواص برای نجاتم به عمق اقیانوس بیان من با لبخند دست تک تک اون افراد رو خرد میکنم و اونا رو طعمه کوسه ها میکنم و با لبخند به این صحنه‌ی زیبا نگاه میکنم وقتی که آبی به اون زلالی با قرمزی خون اونها تزیین میشه و کوسه ها با گرسنگی و شتاب به سمتشون حمله میکنند و استخوناشون رو زیر دندانها و جثه های بزرگشون له میکنن و اونها حتی توانایی فریاد زدن و کمک خواستن هم ندارند چه مایوس کننده
برام تلخه که درمورد مرگ اونها اونم توی آب به این راحتی حرف بزنم گاهی با خودم میگم من همون آدمیم که از آب میترسد؟ همونی که حتی جرئت نداشت از دور هم به دریا نگاه کنه آیا من همونم منی که الان دارم از آرامش دریا و اقیانوس حرف میزنم؟؟ از مرگ خاموش در دریا؟؟
نه من دیگه اون آدم شاداب و خنده رو نیستم شماها نزاشتید که همون آدم باقی بمونم شما ها منو تغییر دادین

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Mar 04, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Dance of DeathDonde viven las historias. Descúbrelo ahora