با رفتن همه با بی حالی خودشو روی صندلی پرت کرد و چشماشو بست اما به محض بسته شدن چشمهاش تصویرجیمین جلوی چشماش نقش بست و با تصور اون لبخند همراه با چشمک ناخودآگاه لبخند کمرنگی زد و چشماشو باز کرد و به مانیتور خاموش جلوش نگاه کرد اما ای بار یاد اون شب سرد و حال بد جیمین افتاد و این بار اخم بود که جاشو با لبخند گوشه لبش عوض میکرد.
فلش بک به دوسال و شیش ماه قبل:
"بعد از تنظیم نهایی آهنگ که داشت روش کار میکرد با خستگی کشوقوسی به بدنش داد و از جاش بلند شد تا به آشپزخونه بره برای آوردن نوشیدنی که بعد از ی روز خسته کننده امشب حسابی بهش میچسبید.بعد از چیدن ی سینی مختصر برای خودش راه افتاد به سمت اتاقش که بین راه چشمش به جسم جمع شده کنار مبل افتاد،باورش نمیشد اون جیمین بود که داشت با پاهایی که تو شکمش جمع کرده بود و با شونه های لرزون وصدایی گرفته گریه میکرد و با خودش چیزایی رو زمزمه میکرد،سینی رو روی اپن گذاشت و آروم به سمتش رفت ،واقعا نگران شده بود تا حالا گریه جیمین رو اونم با این وضع آشفته ندیده بود حتی خبری از تهیونگ هم نبود عجیب بود..با خودش فکر کرد شاید اتفاق بدی افتاده پس به قدماش سرعت داد تا زودتر بهش برسه..
ی:هی پارک جیمین نگو که داری گریه میکنی؟!
با بالااوردن سرش و دیدن یونگی خودشو تو بغلش انداخت و با صدایی که سعی میکرد خفه نگه داره شروع کرد به حرف زدن:هیونگ اون..اون به من گفت.. و با صدایی گرفته تر ادامه داد..گفت که من از اول ی وسیله بودم تا هق تا به چان عزیزش برسه هق یعنی اینا همش بازی بوده هق اما من واقعا دوسش داشتم هیونگ من براش کلی تلاش کردم خودت که دیدی هیونگ اون اولین دختری بود که دوسش داشتم کاش به حرف ته گوش میدادم و ولش میکردم الان دیگه حتی ته هم به حرفام گوش نمیده.و دوباره بعد از تموم شدن حرفش گریش رو از سر گرفت و اما یونگی که متوجه داستان شده بود تا حدودی و همچنین مست بودن بیش از حد جیمین با دستش آروم کمر جیم رو نوازش کرد تا کمی آروم بشه اما واقعا حرفی برای گفتن نداشت اون دختر چطور دلش میومد جیمین رو اینطور ناراحت کنه از اولش هم حس بدی نسب به اون دختر با اون موهای سبزش داشت اما خب کاری از دستش برنمیومد."
(پایان فلش بک)
به یادش اومد که درست از بعد از اون شب جیمین شبهاشو پیش خودش میگذروند و تا جایی که چشماش خسته میشد از اون دختر میگفت و گریه میکرد و آخر این خودش بود که با در آغوش کشیدن جسم سبکش اون را تا اتاق میبرد و بعد از مطمئن شدن از خوب بودن جاش با بوسه ای روی پیشانیش اتاق رو ترک میکرد دقیقا این کار هرشب اون به مدت شش ماه بود دقیقا به اندازه تک تک روزایی که با اون دختر گذرونده بود درکش میکرد بلاخره اون اولین جیمین بود و فراموش کردنش سخت ترمیشد، اما بعد از اون هم یونگی بود که برای بهتر کردن حال جیمین سرش رو با یادگیری گیتار گرم کرد و بعد کار های دیگه ای مثل تنظیم آهنگ خودش جوری بود که حتی یونگی جیمین رو جزو اولویت های برنامه روزانه و حتی شبانه خودش قرار داده بود و باهاش میخندید برای خندیدنش تلاش میکردگاهی باهاش حرف از آینده و اهدافش میزد گاهی حتی این جیمین بود که یونگی رو با غذاها و یاداشت هایی که برای مراقبت ازش بود سوپرایز میکرد انقدر این ها ادامه داشت تا این که به خودش اومد و دید معتاد شده به دیدن هر دقیقه اون لبخندا،احتیاج داره به بودن و مراقبت های کوچیک جیمین،عادت شده براش بودن جیمین تو دقیقه به دقیقه برنامه های روزانش و عادت کرده به مراقبت ازش ولی این براش سخت بود،سخت بود که قبول کنه از همجنس خودش خوشش اومده و خب اونم از جیمین،جیمینی که اونو هیونگ صدا میزد و تا جایی که میدونست به جنس موافق میلی نداشت و از اون بدتر گفتنش به جیمین بود اگه میگفت ممکن بود دیگه حتی ازش متنفر بشه یا حس کنه این مدت هم از بودنش سو استفاده کرده ووو خب اصلا اینارو نمیخواست اون میخواست که همیشه پیشش باشه و اگر این که ی دوست باقی بمونه باعث موندنش کنار جیمین میشد پس هرچند سخت اما قبولش میکرد و شاید هیچوقت احساسشو باز گو نمیکرد شاید.
با تکون دادن سرش سعی کرد از فکر بیشتر جلوگیری کنه و به کارای باقی موندش برسه انگار هرچی بیکار میشد به ضررش بود.. .
لوتوس صحبت میکنه:
این یکی ی کم کمتر از بقیه شد چون میخواستم این پارت فقط راجب یونگی باشه😅
امیدوارم دوسش داشته باشین💜
YOU ARE READING
Be For Me
Fanfiction========================== بهترین دوستی دیگر انتخابش دوست من بودن نیست بهترین تکیه گاهیی که دوست دارد همیشگی باشد و درنهایت کسی که نمیدانم عنوان بهترین دوست را دهم به اویا یاور اما هرچه که هست اون نیز میخواهد باشد باشد تا به اخر.اما من،من انتخابم چ...