Chapter 16

164 64 1
                                    


چت گروهی
( همه به جز بکهیون)

بیچ من باتمم: منظورت چیه اون دختر عمته؟!
تو استایلم نیست: فکر نمیکنم دلیلی داشته باشه که خواهر یا برادر باباش بچه دارن ، لو.
شیطان سو: بکهیون اوقات سخت و طاقت فرسا داشته اونم به خاطر اون دارا و تو میگی اون یکی از اعضای خانوادته؟؟؟؟
پادشاه بابل تی: بهشون بگو چیکار کردی چانیول شاید اون موقع خشتکت و به سرت نکشن.
ریل دامبو: خب راستش عمم اون و بزرگ کرده
پس از لحاظ فنی اون اصلا نسبتی با من نداره.
ما واقعا چیز زیادی از اون نشنیدیم ولی من هنوزم خیلی به عمم نزدیک و صمیمیم.

ناگت مرغ برای زندگی: اونا یه هیولا رو بزرگ کردن.
ریل دامبو: اون قبلا بهش هشدار داده بود حالا اگه من دوباره به عمم میگفتم یه دردسر دیگه درست کرده دوباره به پرورشگاه برمیگردوند
بیچ من باتمم: شاید اونجا جاییه که باید باشه..
بزار بخابم:
بیخیال بچه ها! این به این معنی نیس که یه بچه ای که از پرورشگاه بیرون اومده دوباره به اونجا برش گردونن.
ریل دامبو:خب من این و نگه داشتم برای وقت دیگه‌ای که کارم پیشش گیر کرد.
شیطان سو: شیطان ....از حرکتت خوشم اومد.
ناگت مرغ برای زندگی: منم میتونم شیطان باشم!

بیچ من باتمم: درسته اگه خوردن چندتا ظرف مرغ سرخ شده رو در نظر بگیریم اره کای تو هم میتونی یه شیطان باشی.
ناگت مرغ برای زندگی: دیدی! لوهانم با من موافقه

بیچ من باتم: -_-

پادشاه بابل تی: حالا چجوری میخوای بلیط جور کنی مرد؟
ریل دامبو: فقط اونا رو ازش میخوام.
شیطان سو: ناموسا؟
ریل دامبو:
اره اون تو بخش تزئیناته و از هر طریقی به بلیط ها دسترسی داره.
حتی به من گفت یه مقداری سفارش بده تا اون بتونه از پول وسایل مدرسه استفاده کنه چون من حتی توی مدرسه حضور ندارم
پس نگران نباشین اون قرار نیست چیزی بدونه‌.
بیچ من باتم: خوبه.نمیتونم برای دیدن قیافه‌ی اون حرومزاده ها وقتی که بکهیون داره با تو به اون فاکینگ ها پز بده صبر کنم.
ریل دامبو: این زمانی اتفاق میوفته که ازم بخواد بریم سر قرار...
تو استایلم نیست: چرا نخواد؟
پاندا جیمیز: هی بیخیال چان.این تویی! اون جفت پا قبول میکنه.
ریل دامبو:
خیلی خب دیگه اغراق نکن تائو!
پادشاه بابل تی:حالا هرچی. میتونی به حالت چت عادیمون برگردیم؟

آیا تمایل دارین این چت و ترک کنین؟
بله خیر

چت خصوصی
من اهمیتی نمیدم:
یه سوالی دارم
ریل دامبو: جانم بیبی؟
من اهمیتی نمیدم:
چجوری میدونی مراسم ساعت ۸ شروع میشه؟
ریل دامبو: اوه اومم...
خب معمولا همه ی مراسم ها اون ساعت برگزار نمیشه؟
من اهمیتی نمیدم:
!حدس میزنم
احتمالا درست میگی.

ریل دامبو: همش همین بود پرنسس؟
من اهمیتی نمیدم:
برای یه لحظه
ریل دامبو: سوال دیگه ای نیست؟
من اهمیتی نمیدم:
در واقع یکی دوتا سوال دارم
ریل دامبو:باشه بپرس
من اهمیتی نمیدم:
تو توی کره بزرگ شدی درسته؟
ریل دامبو:
بله ، کل مهد کودک من و بعضی از مدارس عالی اونجا فرستاده شدم.
من اهمیتی نمیدم:
یادت میاد به چه مهدکودکی میرفتی؟

Private message 💌Where stories live. Discover now