part :3

171 24 2
                                    

"عقربه عدد 9:37 دقیقه رو نشون میداد
تهیونگ در حال تایم کردن چیزی با لپ تاپش بود و جانگکوک روی کاناپه‌ایی که آقای کیم بهش گفته بود نشسته بود و به انگشتای دستش بازی میکرد کار آقای کیم کارش تموم شد و به جانگکوک خیره شد "
-بلدی بخونی و بنویسی؟!
+ب..بله تا حدودی

سروشو به منی تایید تکون داد و دوباره سرشو توی لپ تاپ کرد
سکوته خونه با صدای شکمه جانگکوک شکسته شد تهیونگ سرشو بالا آورد و با لحنی خشک صحبت کرد
-گرسنه‌ایی؟

+ی کمی..
-از کی چیزی نخوردی؟
+صبح

"تهیونگ فاک آرومی زیر لبش گفت و به سمت آشپزخونش رفت دستشو توی موهاش کرد،نفس عمیقی کشید
لیوانی از توی سینک برداشت و شیشه شیر رو از یخچال بیرون آورد چند تا بیسکوییت از کابیت سفید خونش بیرون اورد و توی ی مشقاب مرتب چید اونو رو برداشت و از آشپزخونه بیرون اومد.
دوباره سر جاش نشست و لیوان رو جلوی جونگکوک گذاشت.
دوباره مشغول کار شد که گوشیش زنگ خورد
جونگکوک نگاهی به گوشی آقای کیم انداخت شماره شخص می چا سیو شده بود تهیونگ لبخند مرموزی زد و سریعا گوشی رو از روی میز قاپید
-اوه می‌چا
+سلام ددیییییییی
-چیه باز منو میخوای؟
+منظورت چیه کیم تهیونگ تو همیشه انتخاب اولمی..اصلا قهرم اوپااا
-مهم نیست
می‌چا که دید اوضاع اونجوری که میخواد پیش نمیره شروع به لوس کردن خودش کرد.
+اوپاااا منو باش امشب میخواستم بیام خونتون تا بهت لذت بدم..نظرت چیه اوپا؟
کیم نگاه به جانگکوک کرد و نیشخنده‌ایی کرد
-آره می‌چا بیا امشب منم بهت نیاز دارم
+اوکی اوپا من تا 10 مین دیگه اونجاممم

"تهیونگ نگاهی به کوک کرد
چی بهتر از اینکه اون پسر شاهد این چیزا باشه؟ میتونست شرط ببنده تاحالا یکبارم خودارضایی نکرده،قطعا به اون قیافه مظلومش نمیخورد"

توی خلاء خودش بود که صدای آیفونش اونو به محیط حال برگردوند
بلند شد دستشو توی موهاش کرد و جلوی آینه مرتبشون کرد. حدس میزد که می‌چا باشه و درست بود اون می‌چا بود.
چند لحظه بعد می‌چا جلوی در آپارتمانش بود.
صدای جیغ دختر روبه روش این قدر بلند بود که جانگکوک گوشاشو گرفت

+اوپاااااااااااااااااا
بعد از بسته شدن در دختر شروع به در آوردن لباسهاش کرد زیپ لباسش رو باز کرد قبل از اینکه سر شونش رو باز کنه. تهیونگ دستشو روی شونه دختر گذاشته و با چشماش به می‌چا اشاره کرد که حواست به بچه بغلت باشه.
+اوپا اون کیه؟
-فضولی نکن بیبی گرل
تهیونگ لبخندی زد مرموزی زد و می‌چا رو روی شونش انداخت اونو داخل اتاق خودش برد و از اون طرف در صدای قفل کردن اومد.
جانگکوک خیره به صحنه مقابلش شده بود
"یعنی...میخواد..با..اون..دختر..چیکار کنه؟!"
و بعد لرزه آرومی به تنش افتاد
از فکرو خیالش بیرون اومد و مشغول خوردن بقیه شیر و بیسکویت شد

𝘊𝘩𝘦𝘴𝘴.Where stories live. Discover now