جانگکوک که حالا توی افکار خودش در حال غرق شدن بود فقط یک چیز توجهشو جلب کرده بود "آقای کیم اونقدار هم که فکرشو میکرد از دستش اعصبانی نشد بود ."
به بیرون از پنجره خیره شده بود ، حدود دوساعتی از اون اتفاقی که افتاد میگذشت و عقربه عدد 9 رو نشون میداد.
آقای کیم توی لپ تاپش مدام در حال تایپ کردن چیزی بود و از قرار معلوم حالا حالا ها این وضع ادامه داشت
-باید به قوانین این خونه عادت کنی جانگکوک ، تا ساعت 10 شب باید خواب باشی و صبح هم ساعت ۷ باید بیدار باشی ، حواست با منه جانگکوک ؟
+بله آقا
"براش کمی عجیب بود اون بدون هیچ مخالفتی قبول کرده بود که توی خونه اون غریبه بمونه ، اون میتونست جیغ و داد کنه و یا حتی به اون مرد التماس کنه که اونو برگردونه ، ولی بدون هیج ناراضایتی از تمام دستورات مرد مقابلش اطاعت میکرد ، لحن مرد جوری بود که حتی اگه خودت هم قصد موافقت نداشتی اوضاع برخلاف ماجرا پیش میرفت"
-خوبه ، همینجا میتونی بخوابی
کوک سرشو به معنی اینکه متوجه شدم تکون دادم اما چیزی اذیتش میکرد بیتوجه به قضیه،پتویی که آقای کیم بهش داد بود رو روی سرش کشید هنوز حضور آقای کیم رو حس میکرد ، بعد از حدود ده دقیقه صدای پای مرد سکوته خونه رو شکست از صدای قدم ها میشد حدس بزنی که به سمت آشپزخونه قدم بر میداره
و بله جانگکوک درست حدس زده بود صدای شیر آب و بعد صدای کشیدن مسواک رو دندون میمومد.
صدای قدم ها لحظه به لحظه به جانگکوک نزدیکتر میشدن و لرزه کوتاهی به تنش انداختن
-الان حدود 15 دقیقس که داری به خودت میپیچی،چرا مثل بچه آدم نمیخوابی ؟ چی اذیتت میکنه؟ من مطمئنم که کاناپه من از تختای اون آشغال دونی بهتره
پتو رو از روی سر کوک کشید و ابروهاشو بالا داد
+آ..آقای..کیم..راستش..چیزه
کمی مکث کرد و بعد تمام شجاعت خودش رو برای زدن حرفش جمع کرد.
+راستش..من احتیاج به قرص دارم
کیم تهیونگ که حالا صورتش حالتی تعجبی گرفته بود "چه قرصی؟ببینم نکنه مریضی چیزی خاصی داری؟!"
جانگکوک سریعا دوتا دستشو روی هوا تکون داد
+نه نه قسم میخورم که اینطوری نیست
تهیونگ قدمی به سمت کاناپه رو به روش برداشت و روش نشست
-چی مصرف میکنی؟
+آقا..درواقع من چیزی مصرف نمیکنم ، اون..اون قرصایی که میگم رو بعد از اینکه که وارد پرورشگاه شدم بهم دادن باعث میشه زودتر خوابم ببره
-اوه پس درست حدس زدم همه چیز زیر سر اون آشغال دونیه....خب جانگکوک حالا اسم قرص رو بهم بگو
جانگکوک کمی مکث کرد و بعد ادامه داد
+اسم ندارن فقط میدونم یک طرفش قرمزه و طرفی دیگه سفیده
-من الان از کجا باید ی همچین قرصی پیدا کنم ؟ مگر اینکه....
از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت در کابینت بالای سینک آب رو باز کرد و جعبهایی قرص رو روی میز ریخت با سرعت دنبال قرص مورد نظرش میگشت و بعد از چند دقیقه با لبخندی پیروزمندانه به بسهایی قرص خیره شده بود
-ییا اینجا
جانگکوک از جاش بلند شد و با قدم های نسبتا کوتاه به سمت آشپزخونه میرفت
تهیونگ با چشمش به کوک اشاره کرد که روی صندلی بشینه
بلافاصله پسر کوچکتر روی صندلی نشست
-خودشه؟
جانگکوک با دقت قرص رو بررسی کرد
+بله
-بهشون میگن کپسول نه قرص و اینکه آرامشبخشه ، -با لحنی تمسخر آمیز ادامه داد- میدونی آرامش بخشه چیه دیگه نه ؟
خودش هم صندلی رو جلو کشید و پشت میز نشست
-چه موقعه از روز اینارو بهتون میدن ؟
+بعد از نهار..اما آقا بعد از نهار باعث میشه سرت گیج بره و احساس خستگی کنی برای همین...
-تمومش کن!
تهیونگ انگار که بحث هیچ اهمیت به خصوصی براش نداشت سرشو تکون داد و از جاش بلند شد
-کافیه دیگه بیشتر از این وقتمو تلف نکن ، همین الان اون قرص کوفتی رو بخور و بخواب
YOU ARE READING
𝘊𝘩𝘦𝘴𝘴.
Fanfiction#Chess "شطرنج" "بازی بین مهره های سفید و سیاه" •|کاپل : ویکوک ، یونمین •| ژانر :ددی کینک،رمنس ، روزمره ، bdsm ، اسمات •|'قسمتی از این داستان شامله bdsm پس اگه دوست ندارید نخونید' •|زمان آپ : مشخص نیست •~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• جئون جانگ کوک ، نووجوون ۱۶...