THE GRAY CHP.2

97 25 87
                                    

رنگ سفید رو داخل پیستولهء تازه تمیز شده از رنگ مشکی ریخت،در قوطی رو بست و اون رو برگردوند به قفسهء مخصوص رنگ ها.
برگشت سمت ماشین.
پیستوله رو تو دستای کوچیک جیمین گزاشت،با خودش گفت جیم دستای کوچولویی داره ولی از پس خیلی از چیزها برمیاد.
نگاهی به دستای خودش کرد ، با دستای‌من چیکار‌میشه کرد؟!
نگاه عاقلانه ای به دور ورش کرد و لعنتی به خنگ بودن خودش فرستاد
-هعی جیمی نوترون!حالا این سفیدارو کجا میزنی؟
جیمین که میخواست پیستوله رو روشن و شروع به طرح زدن بکنه،برگشت و با تعجب بهش خیره شد.
+جیمی چی چی؟جیمی نوترون؟
از حالت بهت درومده بود و حالا چشماشو به صورت پاپی طوری گرد کرده بود ، بلند شد و مقابل جونکیو وایساد و با همون قیافه نگاهش کرد.
جونکیو داشت بزور خودش رو نگه میداشت تا به قیافهء جیمینی که مقابلش ایستاده بود و با چشم های گرد و همینطور کشیدهء گربه مانندش به علاوه قد از خود کوتاه ترش نگاه میکرد.
منتظر هر حرکت کوچیکی از جونکیو بود تا بزنه ناقصش بکنه،جونیکو با دندونهاش گونه هاشو از داخل گاز میگرفت تا شروع به خندیدن نکنه ، آخه خدای من اون خیلی شبیه پاپی کوچولوهایی که ادعای یاغی و قلدری بودن میکنن بود.سریع خودشو جمع و جور کرد و با سرفه مصلحتی ای گفت:
-جیمین نوترون،آره.
جیمین دهنشو با ناباوری کمی باز کرد و با همون چشم های درشت شدش و ابروهای بالا پریدش سری برای جونکیو تکون داد،برگشت سمت ماشین ، جونکیو با خودش فک کرد چیشد که انقدر بیخیال شده لابد میخواست به کارش ادامه بده و این شوخی هارو چون زیاد باهاش انجام دادم عادی شدن ، که فکرشم نمیکرد جیمین یهو پیستوله رو به‌ پیرهنش بگیره و شروع بکنه به رنگ کردن پیرهن قشنگه سفیدش که عاشقش بود و با خودش فکر میکرد باهاش یه جنتلمنه جذابیه که خیلی کشته میده .
جونکیو از ترس برای یدفعه عوض شدن حال جیمین و همینطور عزاداری گرفتن برای پیرهنش دادی بلند زد ناباور به جیمینی که حرص میخورد و داشت همه جایه پیرهنشو رنگ میکرد نگاه کرد .
شروع کرد به جیغو داد و غر زدن و همینطور فرار کردن از جیمینی که واقعن یه پاپیه یاغی وقلدر شده بود.
-یا جیمین شییییی!!نکننن،ولم کنن! از جونم چی میخوای؟
جیمین هم از پشت شروع کرده بود با دو دنبالش دوییدن ، هردو از دنیا فارغ شده بودن و مثل بچه هایی که گرگم به هوا بازی میکنن میدوییدن .
جیمین با خندههای شروری میدویید دنبالش.
چندباری خواست از پشت لباس بگیرش که تا فکر میکرد موفق شده پیرهن از دستش در میرفت.
+نه وایسا!بیا جیمین نوترون کارت داره بیاااا،
بیا پیشه من ببینم عشقه جیمی نوترون.
جونکیو دویید رفت پشت میز وسط گاراژ پناه گرفت ، نگاهش به رویه میز افتاد و لعنتی به خودش برای اینکه وسایل تیز مثل کاردک ، چاقو و چیزای دیگه رو برنداشته بود و الان جفتشون دور این میز ایستاده بودن یکی برای پناه گرفتن و دیگری که از لقب های مسخرهء دوستش به ستوه آمده بود دستاشو با احتیاط بالا به عنوان تسلیم بالا گرفت و گفت:
-هعی جیمی نوت...
لعنت های پشت سره هم دیگه ای به دهنش فرستاد ، جیمین باز دوباره با چشمایه گردش نگاش کرد و خندید و شروع کرد به دادو بیداد کردن
+یاااا یااا یاااا نوترونو کوفت!
جونکیو چهره کلافه ای به خودش گرفت و دستاش اروم اوم پایین اورد
-یعنی جیمین شی ، بیا من غلط کردم،باشه؟من غلط کردم!

𝑬𝑨𝑮𝑨𝑵🔥Where stories live. Discover now