دایون و تهیونگ هردو روی نیمکت پارک نشسته بودن، درحالی که دختر کوچکتر تو بغلش و دستای تهیونگ دورش حلقه شده بود.
آهی کشید و با بالا آوردن سرش و خیره به نیم رخ پسر گفت: "تهیونگگگ دلم خوراکی میخواد"تهیونگ نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دکه بستنی فروشی رو دورتر از خودشون دید دختر رو از خودش جدا کرد و با بلند شدنش جواب داد.
"همینجا باش الان میام"دایون لبخندی زد و با بوسیدن گونهی تهیونگ ازش تشکر کرد.
وقتی تهیونگ ازش دور شد نفس عمیقی کشید و سعی کرد تا اومدن دوست پسرش به اطراف خیره بشه که ناگهان چشمش به جونگکوکی افتاد که تنهایی و دست به جیب درحال راه رفتن بود.چشمای دایون گرد شد و وقتی فهمید جونگکوک اون رو دیده نگاهش رو با استرس به تهیونگ داد که بستنی ای رو در دست داشت و سمتش میومد.
"اوه سلام دان، اینجا چیکار میکنی؟"
این صدای پرتمسخر جونگکوک بود، انگار که با حرص داشت لب میزد. چون هنوز خبر نداشت تهیونگهمین اطرافه.
دختر با استرس کیفش رو دو دستی چنگ زد و وقتی دید تهیونگ درحال نزدیک شدنه از جا بلند شد و محکم جواب داد:
YOU ARE READING
Loser | Vkook ᵃᵘ
Fanfiction| کامل شده | دوستدخترم نود اکسش رو برای من فرستاد، میخوای بدونی بعدش چیشد؟ • ویکوک آیو | چت استوری • کمدی، رقابتی، توییتر، زندگی روزمره، عاشقانه و اسمات!