جانگکوک اصلا آدمی نبود که به این راحتی ها به الکل ببازه، حتی اگه درصدش زیاد باشه. ولی اون چش شده بود؟ جئون با یه شامپاین سرخ گر گرفته بود و این موضوع باعث تعجب خودش هم بود. خوب میدونست علت حال خرابش اون موچی کوچولوعه که توی رستوران روبه روش نشسته بود و داشت ناخواسته براش عشوه گری میکرد. دستشو روی فرمون محکم تر کرد که باعث شد رگ های برجسته ی دستش بیشتر تو دید باشه، با
کلافه گی پوفی کشید و موهاشو بالا داد، نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با دیدن ساعت پاشو روی پدال گاز فشار داد، به هر حال جونگکوک یه آدم آن تایم بود و هیچ وقت بی موقع یا بد موقع کاری رو نمیکرد و همیشه به موقع سر کارش حضور داشت.
بعد از دقایقی رانندگی به عمارت بزرگ جئون رسید و نگهبان با لباس فرم مشکیش به دیدن رئیسش اومد و در بزرگ عمارت رو با زدن دکمه ی کوچیک اتاق نگهبان باز کرد +خوش اومدین قربان
جانگکوک بی توجه به جمله ی نگهبانش به سمت پارکینگ حرکت کرد و ماشینشو کنار
بقیه ی ماشین ها پارک کرد. با عجله از ماشین پیاده شد و به سمت در اصلی عمارت حرکت کرد، شاید اون مست نبود و فقط با حرکات جیمین بدنش گرم شده بود پس شاید نیاز داشت یه دوش آب سرد بگیره و یه معاشقه ی کوچولو با خودش داشته باشه، فورا اون سالن بزرگ رو طی کرد و به سمت اتاق خودش حرکت کرد، اون نیاز داشت کمی توی اون فضای دارک آرامش بگیره و به کارهای بیمارها و دانشجو هاش رسیدگی کنه. هیچ نیازی به بستن در اتاق نبود چون اون عمارت بزرگ پنج طبقه که رسما به اندازه ی کاخ الیزابت
ملکه ی انگلیس بود توی سکوت و تاریکی فرو رفته بود، هر چند باید گفت همیشه همینطور بوده، اون عمارت به اون بزرگی محل زندگیه یه نفر آدم که تقریبا فقط روزهای تعطیل و شب ها برای خواب توی اون خونه پرسه میزنه، جانگکوک وقت فکر کردن به این موضوع که ممکنه خونه ی درند دشتش محل زندگی جن ها باشه نداره، مخصوصا با تم دارک و تاریک این عمارت لعنت شده که راهرو هاش کاملا تاریک و بی انتهاست. جانگکوک فورا خودشو داخل اتاقک شیشه ای حموم پرت کرد و لباس هاشو دونه دونه از تنش درآورد و توی سبد لباس چرک ها انداخت، دوش آب سرد رو باز کرد و بی توجه به دمای پایین آب بدنشو آروم و ریلکس کرد. بدنش به خاطر تحریک شدگی و مشروب گرم شده بود و آب سرد تضاد شوکه کننده ای برای پوست داغش بود، همونطور که چشماشو بسته بود با تصور انگشت های تپل جیمین دور دیکش خودشو از اون جهنم نجات داد و چند دقیقه بعد روی دستش خالی شد و نفس حبس شدش رو بیرون داد. بعد یه دوش کوتاه و شستن بدنش از حموم بیرون اومد و یه دست لباس تمیز پوشید، موهاشو با حوله خشک کرد و حولشو دور گردنش انداخت، وقتش بود به بیبیش زنگ بزنه پس به سمت آشپزخونه ی دارکش رفت و نور کم هالوژن های سفید رو روشن کرد. دستگاه قهوه ساز رو روشن کرد و کمی قهوه ی گرم برای خودش آماده کرد، بعد از دم کشیدن قهوه ی تلخش اونو توی ماگ ذغالی رنگی ریخت و به اتاقش برد، در اتاق رو بست تا فضای تاریک عمارت نور هالوژن های کم اتاق رو نگیره. گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید و تماس تصویری رو با پسر کوچولوش وصل کرد.
جیمین بعد از اینکه دلتنگی با جین هیونگش رو بر طرف کرد وارد حموم شد و دوش کوتاهی گرفت تا بدنش تمیز باشه. یه شورت کیوت سبز رنگ با طرح آووکادو عروسکی پوشید و یه جفت جوراب سفید و تمیز ساق بلند پاش کرد و کمی برق لب شاین دار صورتی به لباش زد و رفت زیر پتو و منتظر شد تا ددیش باهاش تماس بگیره، بدن سفید و تو پرش و رون های گاز گرفتنی و درشتش به وضوح از ترس و استرس میلرزید و از اتفاق پیش روش هیجان زده بود. توی همین افکار بود که با صدای زنگ خوردن گوشیش از ترس تا مرز گریه رفت. سعی کرد لرزش دستاش رو بی اهمیت بدونه و تماس رو وصل کنه، بغضشو قورت داد و تماس رو وصل کرد که باعث شد چهره ی جدی ددیش توی بلک رومش درحالی که داره از ماگ قهوه اش می نوشه و موهای نم دارش بلیز مشکیشو خیس میکنه روبه رو بشه. لبخند ظاهری ای زد و سلام کوچولویی به ددیش کرد _سلام جیمین
جانگ کوکیش جدی شده بود و بر خلاف روز های دیگه از کلمات محبت آمیز استفاده
نمیکرد
_خیله خب بریم سر اصل مطلب، آماده ای؟
ماگشو روی عسلیه کنار تختش گذاشت و منتظر جواب جیمینش موند، جیمین از عجله داشتن ددیش نگران شد و سرشو به علامت منفی تکون داد +ن.نه
همین حرکت کافی بود تا ابروهای جانگکوک توی هم بره _زود باش جیمین وقت نیست، باید سریع بخوابی تا از تایم خوابت نگذره
+م من می میترسم د.ددی
_ دردت نمیگیره بیبی، انگشت های ددی بلند و کشیده اس و استخوان هاش باعث میشه دردت بگیره و برات بزرگ باشه، ولی یه نگاه به انگشت های خودت بکن؟!... چندتا انگشت کوچولو و کیوت داری که نرم و تپلن و کوتاهیشون باعث میشه متوجه درد نشی. انگشت کردن خودش، اونم جلوی دوربین؟ درحالی که پاهاش باز بود و سوراخش جلوی چشم های وحشی ددیش بود؟ نه امکان نداشت. فضای اتاق به شدت سرد و گرفته بود و دست ها و بدنش یخ کرده بود و قلبش به سرعت به سینه اش میکوبید، قبل از اینکه به خونه برگردن شاید یه درصد احتمال میداد که بتونه انجامش بده و زیاد کار دشواری نباشه اما الان کاملا پشیمون بود و میخواست به ددیش بفهمونه آمادگیشو نداره + د.ددیی؟
بغض کوچولویی کرد و با التماس ددیشو صدا زد، چشم های درشتش از اشک نمدار شده بود و دل ددی کوکیش براش لرزید، میخواست پیش بیبیش باشه و خودش به آرومی براش انجام بده، جانگکوک اصلا تحمل دیدن پسر کوچولوشو درحالی که میخواست برای اولین بار خودارضایی کنه و بدنش به شدت میلرزید رو نداشت
میدونست اگه از حالت جدی و ددی طورش دربیاد پسرکش ازش حساب نمیبره و حرفشو گوش نمیده اما چاره ای نبود، اون نباید کوچولوشو میترسوند و با سردی جوابشو میداد. به هر حال اون یه دکتر بود و درک میکرد چقدر این کار میتونه برای پسر کوچولوی به شدت معصومش عذاب آور باشه، پس تصمیم گرفت کمی ملایمت توی صحبتش به خرج بده تا بیبیش رامش بشه و باهاش همکاری کنه. یکم از ماگ قهوه اش نوشید و دوباره روی عسلی گذاشت، از روی تخت بلند شد و اتاقش رو به مسیر اتاق کارش ترک کرد، برای اینکه چشمش ببینه تمام هالوژن های خونه رو روشن کرد و بعد از مسیر طولانی ای که با پاهاش طی کرد وارد اتاق کارش شد و درو بست، فورا پشت میز نشست و گوشی رو به دیوار تکیه داد. بعد از یه نفس عمیق لبخند کوچولویی برای دلگرمی زد و سعی کرد کارشو شروع کنه _جیمینم؟ از زیر پتو بیا بیرون و پاهاتو باز کن
جیمین که تا اون لحظه از استرس و خجالت پتو رو گاز میگرفت و با دندونای کوچولوش میکشید سرشو بلند کرد و سرشو با معصومیت به علامت منفی تکون داد _ یالا پسرم زود تمومش میکنم
+ددیی، تولوخداااا نهههه، ف فردا قول میدم بزارم د دوبار انجامش بدیم.
چشم های اشکیشو درشت تر کرد و با اجز و ملتمسانه دوباره ازش خواهش کرد _ فورا از زیر اون پتوی کوفتی بیا بیرون و پاهاتو باز کن تا نیومدم اونجا و جلوی هیونگت به گات ندادم پاپی.
جانگ کوک جوری کلمات رو با فریاد تو صورت پسرک معصومش میکوبید که انگار داره با یه هرزه ی کثیف دست و پا گیر صحبت میکنه و همین باعث شد پسر کوچولوش از ترس تو خودش جمع بشه و زبونش بند بیاد. با شوک و تردید از اینکه جانگکوکیش واقعا توی اون شرایط سرش داد زده با صدای آروم و سوالی ددیشو صدا زد و همین باعث شد اخم های جانگکوک بیشتر توی هم بره و یه قطره اشک مروارید مانند از پوست سفید و صاف بیبیش سر بخوره
+د.ددی؟
_ دورت بگردم خوشگلم، از زیر پتو بیا بیرون ببینم اون بدن خوشگلتو
جانگکوک با یه لبخند آرامش بخش درحالی که هیچ نشانه ای از عصبانیت توش دیده نمیشد به چشم های اون موجود ریزه میزه ی دوست داشتنی نگاه کرد. جیمین شدیدا از رفتار های عجیب ددیش و تغییر حالت های یهوییش ترسیده بود. پس سعی کرد سریع تر و بدون هیچ حرفی به حرف ددیش گوش بده تا بدتر از این نشه. آروم از زیر پتو بیرون اومد و تکیه شو به بالشت داد
_عزیزم گوشی رو جایی بزار که بتونم کامل بدنت و پاهاتو ببینم
جیمین فورا به حرفش گوش کرد و گوشی رو روی تخت گذاشت و به یه بالشت به حالت ایستاده تکیه داد.
_عالیه
کوک تونسته بود اون شورت کیوت که تو پای بیبیشه رو ببینه، داشت توی دلش سلیقه ی قلبشو میپرستید از اینکه اون روز توی بیمارستان قلبش برای این فرشته تند تپیده و واکنش مثبت نشون داده. چشم های جونگکوک داشت بدن بیبیشو قورت میداد و جیمین میدونست باید خجالت بکشه اما اون اصلا دوست نداشت ددیشو عصبی کنه و واقعا داشت ازش حساب میبرد. همونطور که ددیش گفت براش آماده شد و گوشی رو جای مناسب قرار داد.
_هانی ازت میخوام که شورتت رو دربیاری
سعی کرد به حرف ددیش گوش بده و خجالت نکشه، آروم دستای کوچولو و تپلشو از روی بدنش پایین آورد و انگشت هاشو دور کش شورتش گذاشت، همونطور که گوشی جلوش بود و به تخت تکیه داده بود پاهاشو توی شکمش جمع کرد و به آرومی شورت کیوتشو از پاش درآورد. به محض برخورد هوای سرد با رون ها و سوراخش نفس شو با لرز بیرون داد و پاهاشو به آرومی باز کرد طوری که سوراخش کاملا تو دید ددیش باشه. جانگکوک بزاقشو قورت داد و سعی کرد به دیک بی جنبه اش بی توجه باشه. _لوب داری پسرم؟
با ملایمت و آرومی با بیبیش صحبت میکرد تا نترسونتش
+ن.نه ددی
_چیزی داری که باهاش سوراخ و انگشتاتو چرب کنی؟ مثل وازلین یا کرم؟ جیمین دوست داشت از ترس رفتار ددیش و درد و استرسی که قرار تحمل کنه خیلی شدید گریه کنه ولی نه امکان نداشت، خوب میدونست که رفتار ددیش آرامش قبل از طوفانه
+و.وازلین د.دارم
_ برو بیارش عزیزم، منتظرم.
جیمین کمی خم شد و از کشوی پایین تختش بسته ی وازلین صورتی با اسانس گیلاس رو برداشت و توی دستش فشرد
+آ.آورد.آوردم
_خیله خب، حالا ازت میخوام سه تا از انگشتاتو باهاش چرب کنی و پاهاتو بیشتر برام باز بزاری.
جیمین با کمی عشوه و خجالت پاهاشو کامل باز کرد و رونشو توی دستش فشرد. بسته ی بامزه ی وازلین رو باز کرد و انگشت هاشو توش فرو برد، به چشم های ددیش که داشت سوراخشو با تشنگی نگاه میکرد نگاه انداخت و منتظر ادامه ی دستورش شد.
_خیلی خوبه عزیزم، آفرین، همینطوری ادامه بدی یه جایزه ی خوب پیش من داری. _ حالا ازت میخوام یکم سوراختو باهاش چرب کنی.
جیمین بغض کرد و با خجالت انگشت های چربشو روی سوراخش کشید. بغضش ترکید و آروم و بی صدا شروع به اشک ریختن کرد. نمیخواست صدایی ازش بیرون بیاد تا ددیش عصبانی بشه اما نیاز داشت خودشو خالی کنه و ددیش مثل همیشه با کلمات آرامش بخش بهش حس امنیت بده
+هق هق
_هیسسس، نه عزیزم، گریه نکن. چیزی نیست هانی ادامه بده و سریع بخواب، صبح که چشم های خوشگلتو باز کنی ددی کنارته
+ هق.ددییی هق نمیتونم
_میتونی
+من هق بلد ن.نیستم.ا.اگه خون ب.بیاد چی؟ ا.اگه اندوشتمو ا.اشتباهی.ب.ب.ببرم یه جای دیگه چییی؟
_ بیبی ددی بهت قول میده که خون نمیاد و همه چیز رو خیلی عالی پیش میبری. حالا انگشتتو آروم روی جی جیت فشار بده و خودتو شل کن +هق.ب.باشه
نفس عمیقی کشید تا بتونه خودشو شل کنه و همونطور که ددیش گفت انگشت اشاره شو به آرومی روش فشار داد
+آخ
_شل کن تا دردت نگیره بیبی
جیمین سعی کرد بیشتر به حرف ددیش گوش بده تا به نفع خودش باشه پس پاهاشو بیشتر باز کرد و سوراخشو شل کرد
_ سرعتتو بیشتر کن، یکم محکمتر فشار بده بیبی
جیمین فشار انگشتشو بیشتر کرد، از درد چشماشو بست و دستشو مشت کرد +آییییی.ددییییی
_هییسسس تموم شد، دیگه آخرشه
آروم آروم فشار انگشتشو بیشتر کرد تا انگشت اولش کاملا داخل سوراخ تنگش جا گرفت. کوک پوزخندی زد و به چهره ی دردمند بیبیش نگاهی انداخت _سوراخت خیلی خوب اجسام رو میبلعه +آههههههه.هق.آیییی.میخوام درش بیارم.هق هق.ددییی. نمیتونم.بسه توروخدااا هق.ددیی.ددییی درد دارهههه هق
التماس میکرد و از درد به خودش می پیچید. روناش از درد میلرزید و جرئت حرکت دادن انگشتشو نداشت
_هییششش هنوز دوتا دیگه مونده
+ نه.ن.نه ن.نه نه.نه هق نه. ددییی کمکممم کنننن.هق.نمیتونم.هق.بیا.پیشم.هق _لوس شدی خوشگلم؟ تحمل کنی فردا صبح ددی پیشته دورت بگردم +میخوام.هق.درش بیارم
_نگهش دار الان دردش میره
+ نننهههه هق
_هیس، حرف نباشه
کم کم جیغ جیغ هاش بند اومده بود و فقط به آرومی اشک میریخت.
دردش کمتر شده بود و آروم گرفته بود.
_ بهتری دورت بگردم؟
+هق.اوهوم
_خیله خب حالا دومیشو آروم اضافه کن.
+ هق.ن نه دوباره دردم میگیره
_ فدای چشم های خوشگلت بشم معلومه که درد میگیره، سکس درد داره ولی مثل اولش نیست. دیگه مثل اول اذیت نمیکنه.
جئون خوب میدونست حرفش دروغ محض پس اگه جیمین باورش میکرد و دومی رو اضافه میکرد صد در صد دیگه برای انگشت سوم گول نمیخورد.
_جیمین بیبی؟
+ب.بله؟
_دردش افتاد؟
+اوهوم
_خوبه عزیزم، ازت میخوام انگشت دوم و سوم رو هم زمان وارد کنی.
+د.ددی نه
_آره بیبی، برای خودت هم بهتره، دردت کمتر میشه خوشگلم. به جاش یه بار تحمل میکنی +باشه
لباشو آویزون کرد و دوتا از انگشتاشو هم زمان روی سوراخش فشار داد. _محکمتر هانی.
چشم های درشتشو بست و خودشو شل کرد. انگشتاشو محکم فشار داد و با زور وارد خودش کرد. انگشتاش خیلی شکه کننده سوراخشو پر کردن. نفس جیمینش بریده بود و حتی گریه هم نمیکرد، صورتش از درد کبود شده بود و اکسیژن کافی نداشت _ جیمینم؟ بیبی؟ نفس بکش، خوشگلم ببینمت؟ نفس بکش عزیزم، جیمینم؟ ددی رو صدا کن، بگو ددی خوشگلم صداتو بشنوم.
بعد یک دقیقه که داشت از درد ضعف میکرد آروم نفس کشید و صدای گریه اش بلند شد. پشت سر هم جیغ میکشید و باباییشو صدا میزد
+جییییییغ بابایییییی. هق هق هق هق
_ جونم بابایی دورت بگرده؟ +آییییییی.هق.درد.میکنه.
_الان خوب میشه، باشه؟ الان خوب میشه عزیزکم. تحمل کن
+ بسسهههه هق.میخوام درش بیارم
_باشه، باشه هیسس، میزارم درش بیاری ولی الان نه. یکم تحمل کن. نفس بکش. جیمینش به آرومی و با لرز نفس میکشید و آروم هق هق میکرد. با چشم ها و صورت خیس از اشک به ددیش التماس میکرد تا اجازه بده انگشتاشو خارج کنه. چند دقیقه ای گذشت و متوجه منظم شدن نفس های کوچولوش شد. به نظر میومد خسته و خوابالود باشه. لبخندی زد و موچی کوچولوشو صدا زد
_خوشگلم، حالا ازت میخوام آروم تکونشون بدی.
گریه های بیبیش کاملا بند اومده بود و فقط گاهی از درد ناله های کوتاه و کیوت میکرد +د.درد داره؟
با بغض به ددیش نگاه کرد تا دوباره گولش نزنه
_نه عزیزم، این بخش لذت بخششه. دیگه قرار نیست چیزی رو وارد کنی. +اوهوم. باشه
با کیوتی سرشو تکون داد و تایید کرد. همونطور که ددی برات انجام میده رو به یاد بیار و آروم بالا و پایینش کن
+چشم بابایی
کوک لبخندی زد و خمار بیبیشو نگاه کرد
_سعی کن بیشتر انگشتتو توی قسمت هایی که لذت میبری تکون بدی
+اوهوم
شروع کرد به جلو و عقب کردن انگشتاش. خیلی کامل و عمیق اینکارو انجام میداد _ پسر بابایی یه دقیقه به حرفم گوش میده؟
+اوهوم
_ باید با انگشتات دنبال یه چیز کوچولو و نرم پاستیل مانند بگردی. اوکی؟ +هوم
_ پروستات عزیزم، سعی کن به اون ضربه بزنی تا کامل ارضا شی.
جیمین با هیجان انگشتاشو تکون میداد و ناله های دردناکی میکرد و گاهی آروم هق میزد و به پتوی تخت چنگ مینداخت
+ آخ.هق.آیییی. درد میگیله
کوک آروم لبخند زد و سعی کرد با چشماش به بیبیش اطمینان بده
_ زود خوب میشه بیبی
یکم سرعت انگشتاشو بیشتر کرد و دقت شو روی پیدا کردن پروستاتش گذاشت. ناله های شهوت انگیزش اتاق رو پر کرده بود و ددیش رو وادار به تحسین میکرد + اوووممم.آههههه. آییی ددیی
_جونم؟ من اینجام
کم کم داشت لذت میبرد و خجالتشو کنار گذاشته بود. آه های عمیق میکشید و رون تپلشو توی دستش فشار میداد و باهاش بازی میکرد. همونطور که با سرعت انگشتاشو تکون میداد با برخورد چیز لیز و نرمی چشماش از لذت رفت و جیغ بلندی کشید
+ آهههههه خیلی خوبه.ددییی.اوممم
کوک خندشو خورد و سعی کرد پسر کوچولوشو تشویق کنه
_ آفرین عسلم همینطوری ادامه بده
انگشتاشو با سرعت بیشتری حرکت داد و لباشو مدام گاز میگرفت. صدای نفس های بی صبرش اتاق رو پر کرده بود و وادارش میکرد سریعتر انجامش بده
_ اجازه داری بیای عسلم.
همین لحن دستوری و امری از ددیش کافی بود تا با فشار اون مایع سفید رو از سوراخ و دیک کوچولوش بیرون بریزه
+اوومممم.آه
کوک کمی صبر کرد تا بیبیش آروم بگیره
_ خوبی دورت بگردم؟
+ ب بله ددی
_ دوسش داشتی؟
+اوهوم
_ میتونی استراحت کنی. نمیخواد خودتو تمیز کنی یا لباس بپوشی. فقط بگیر بخواب. +چشم
_ شبت بخیر عروسک لوسم
+شب بخیر بابایی
گوشی رو قطع کرد و نفس حبس شدش رو بیرون داد و دستی به پیشونی عرق کردش کشید و دوباره به سمت حموم داخل اتاقش حرکت کرد. شاید یه معاشقه ی کوچولوی دیگه با خودش لازم بود.
💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜
سلاااممم☺ عید همگیتون مبارک خوشگلا🎉 امیدوارم امسال همتون به هر چی که میخواین برسین و سال خیلی خوبی براتون باشه💝
YOU ARE READING
Phobia of love
Romanceکاپل : کوکمین ژانر : اسمات / ددی کینک/ عاشقانه/ وانیلا / کمی خشن/ +25🔞😈 پارک جیمین پسر ۱۸ ساله ای که بخاطر بیماری و فوبیایی که دارد در جامعه ضعیف و آسیب پذیر است و چی میشه اگه با جئون جونگکوک پروفسور و پزشک معروف ملاقات بکنه و مسیر زندگیش تغییر کن...
