part 11

3.2K 295 42
                                    

_ خانوم پارک از دیدنتون خرسند شدم با اجازتون من جیمینو میبرم چون اینجا برای درمانش مناسب نیست
خانوم پارک : اوه پروفسور کجا تشریف میبرید داشتم شام درست میکردم
_ خیلی ممنونم ولی من خیلی کار دارم برای فردا ، جیمینم با خودم میبرم فردا میارمش
خانوم پارک : آمممم باشه پروفسور جئون شما شخص محترم و شایسته و مطمئنی هستید
امیدوارم جیمین اذیتتون نکنه چون خیلی شیطونه
_ آه نه خانوم پارک جیمین با همین شیطونیاش قشنگه. پسره خوبیه و میدونم منو اذیت نمیکنه بالاخره اون یه پسر بچه اس و شوخی ها و شیطونی هاش یه چیزه طبیعیه
خانوم پارک : جیمینییییییی پسرمممم؟؟؟؟سریع تر حاضر شوووو پروفسوررر منتظرن
اینو تقریبا با صدای بلند گفت که جیمین صداشو بشنوه
+ باشهههههه مامااااانننننن
بعد از گذشت چند دقیقه جیمین بالاخره با یه لباس کیوت اومد و جلوی جونگکوک وایستاد
که جانگکوک فکر کرد قلبش دو ضربان رو رد کرده جیمین از اون فرشته ای که فکرشو میکرد فرشته تر بود اونم توی اون لباس آستین بلند اورسایز سفید با موهای بور و کلاه کرمی با یه شلوار لی سرهمی اورسایز با کانورس های کوتاه زردش اونقدری کوچولو و کیوت به نظر میرسید که جونگکوک میخواست همین الان به این بچه محرک جنسی بده و ماله خودش بکنتش که با صدای جیمین به خودش اومد
+ من آمادم
_ خب عالیه بیا بریم خدافظ همگی، خدافظ خانوم پارک
خانوم پارک : خدافظ پروفسور
+ بای بای مامان
خانوم پارک : بای بای پسرم
جونگکوک دستای تپل و کوچولوی جیمینو تو انگشتای بلند و استخونیش گرفت و از در بیرون رفتن که پشت در با چهارتا بادیگارد کله گنده و خسته که روی زمین نشسته بودن و
چندتاشون تقریبا خواب بودن مواجه شدن
+ آخی نگاه کن خوابیدن کاش میگفتم بیان تو
_تو خیلی مهربونی عزیزم ولی اونا الان باید بیدار بشن وگرنه خودمون دوتا میریم تا اینا همین جا بخوابن
+ تو چطور دلت میاد جونگکوکی؟ خیلی نامردی
با حالت غر زدن گفت و لباشو آویزون کرد که جونگکوک خنده ی ریزی کرد
_ خوردنی فسقلی
جیمین لپاش صورتی شده بود و سرشو پایین انداخت
_ خیله خب همگی بیدار شید
اینو با حالت اخطار گفت که همه سریع از جاشون پا شدن و یکی از محافظ های جانگکوک به نام هیونگسان در رو برای پروفسور و جیمین باز کرد اما جیمین همچنان شگفت زده ی ماشین روبه روش بود و محافظ هایی که فقط برای همراهی کردن جونگکوک اومده بودن.
جیمین بعد از یه نگاه سرسری نشست کنار جانگکوک روی صندلی عقب و هیونگسان شروع به رانندگی کرد و جونگکوک دست جیمینو صفت گرفت
_ جیمین به نظرت خانوادت از اینکه با من ازدواج کنی مخالفن؟
جیمین دوباره خجالت کشید
+آممم نه مخالف نیستن چون پسرخاله ی من خودش اینجوریه و به من علاقه داره برای همین فامیل هامون تصمیم داشتن منو بدن به دونگ سوک اما من مخالفت کردم اونا حتی اومدن خونمون و با پدر و مادرم صحبت کردن اما من قبول نکردم ولی در کل با همجنس مشکلی ندارن چون اونا از اول هم قصد نداشتن منو با یه دختر وصلت بدن من خودمم با دخترا جور نمیشدم البته
جونگکوک با نیش باز به پر حرفی های پسرش گوش میکرد که جیمین تازه فهمید چقدر حرف زده و از خودش خجالت کشید و جونگکوک که متوجه این شده بود به جیمین چسبید و لباشو نزدیک گوشش آورد به طوری که لباش به گوش جیمین برخورد میکرد و نفسای داغشم به گوش و گردنش میخورد طوری که موهای جیمین سیخ شد
_ جیمین عاشق وقتی ام که اینطوری پر حرفی میکنی
و بعد سرشو از گردن جیمین در آورد و پسرش با فکرهای آشفته تنها گذاشت بعد دقایقی ماشین ایستاد و صدای هیونگسان که می گفت رسیدیم قربان بلند شد. جونگکوک از صندلی بلند شد و رفت درو برای کوچولوش باز کرد که جیمین با دیدن عمارت بزرگ روبه روش که به اندازه ی یه هتل بود و ماشین های پارک شده و آبشار توی حیاط عمارت و خلاصه چیزه رویایی که میدید دهنش باز شد اما تا خواست هضم کنه دست بزرگی روی کمرش نشست و اونو به سمت در بزرگ که چه عرض کنم دروازه ی عمارت هدایت کرد و دره بزرگ باز شد و داخل رفت اما با صحنه ای که دوباره دید دیگه نتونست هضم کنه پس ترجیح داد دهنش باز بمونه
_ قراره اینجا بشه خونمون دوسش داری؟
+ ه...ها؟ خونمون؟
_ وقتی تورو ماله خودم کردم اینجا دوتایی زندگی میکنیم البته با عرض معذرت چون خواهرم اکثرا اینجا پلاسه زیاد جدی نگیر. میدونی اون منو خیلی خوب میشناسه چون واقعا در حقم مادری کرده ولی باید گفت خیلی جیغ جیغوعه
دست جیمینو گرفت و یه لبخند کوچولو به صورت متعجبش زد
_اونقدراهم که فکر میکنی بد اخلاق نیست عزیزم چون به جز من با کسی بد اخلاقی نمیکنه
و یه لبخند شیطون زد
آیو : جئونننننننن درازززززز کوکککک
_ هوم خودشه
جیمین با صدای جیغی که تقریبا کل عمارت رو گرفته بود یکمی ترسید و احساس معذب بودن کرد برای همین خیلی نامحسوس پشت جانگکوک قایم شد که البته این از چشم های جونگکوک دور نموند و تو دلش برای کوچولوش ضعف کرد واقعا اگه اون کوچولو ماله اون میشد قطعا کوک هر شب جوری به اون پسرکش لذت میداد که از حس خوبش اسمشو جیغ بزنه. توی حاله خودش بود و به فانتزی های کثیفش فکر میکرد که دید خواهر شیطونش که از کیوتی دومی نداشت از پله ها با یه ملاقه ی کج و کوله پایین میومد خب البته سوء تفاهم نشه خواهرش با همه خیلی خوب و مهربون بود و چشای درشت و شیطونی داشت که هیچکس فکرش رو نمیکرد که این دختر کوچولو و کیوت عزرائیل پروفسور جئون فاکینگ جانگکوک کسی که همه ازش حساب میبرن و روی حرفش حرف نمیزنن و دختر و پسرای شهر براش جون میدن از خواهرش که خیلی ریز نقش و کوچولو بود و کسی فکرش رو نمیکنه که جای مادرش باشه ازش حساب ببره. آیو پله هارو تند تند پایین میومد
آیو : آهای جئون این چه وقته اومدنه هاااننن؟؟؟ نمیگی آدمو میکشی از نگرانی؟؟
با دیدن یه پسر کوچولو کنار جانگکوک بدو بدو پله هارو طی کرد و رفت سمت کوک
آیو : اوه سلام خوبی اسم من آیوعه شما کی هستی؟
با بازوش به بازوی کوک زد
آیو : کوکی معرفی نمیکنی؟
جیمین که با دیدن دختره روبه روش با چشمای درشت و شیطون و که یه ملاقه دستش بود میدید هنوز هم پشت جانگکوک قایم شده بود و جوابشو نمیداد
_ آمم آیو این پسر کوچولو همونیه که گفتم به یه نگاه قلب منو دزدیده حالا برای مراحل درمانش آوردمش خونمون چون قراره این جیگر وقتی ماله من شد اینجا بشه خونش
آیو : وایییییی خدااااا بالاخره داداش کوچولوم عشق اوله خودشو پیدا کرد
و دستاشو بهم کوبید و از خوشحالی ذوق کرد
آیو : خب اسمش چیه؟
_چرا از خودش نمیپرسی؟
آیو : آخه پسر کوچولوت مثل اینکه خیلی خجالتیه
جونگکوک کوک آروم از بازوی جیمین گرفت و کشیدش جلو
_ نترس عزیزم خواهرم خیلی مهربونه
+ آ.. آممم جیمین
آیو : واییی بالاخره حرف زدی؟! چه اسم کیوتی داری

( نام : جئون آیو سن : 33 ساله خصوصیات آیو : خواهر جونگکوکه و از وقتی خانوادشونو از دست دادن به عنوان خواهر بزرگتره جونگکوک در حقش مادری کرده و یه جورایی جونگکوک رو بزرگ کرده البته خیلی کیوت و شیطونه اما چون جای مادر جونگکوکه اگه کسی توی دنیا باشه ...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

( نام : جئون آیو
سن : 33 ساله
خصوصیات آیو : خواهر جونگکوکه و از وقتی خانوادشونو از دست دادن به عنوان خواهر بزرگتره جونگکوک در حقش مادری کرده و یه جورایی جونگکوک رو بزرگ کرده البته خیلی کیوت و شیطونه اما چون جای مادر جونگکوکه اگه کسی توی دنیا باشه که ازش حساب ببره اون خواهر کیوتش آیوعه. شغلشم معلم مهد کودکه)

آیو : از دیدنت خوشحالم جیمینی میای بریم بازی؟
جیمین تا اسم بازی رو شنید مثل برق گرفته ها تند تند به معنای بله سر تکون داد
+ اوهوم اوهوم
آیو : آخخخخ جون پس بدو بریم
و بع. دست جیمینو گرفت تا بدوعن برن که با صدای شخصی که تا الان چهار چشمی نگاشون میکرد متوقف شدن
_ کجا کجا؟ جیمین هنوز شام نخورده و باید سره وقت غذاشو بخوره همینجوریشم خیلی ضعیفه
با یه اخم جذاب گفت
آیو : ایششش چرا عین دکترا تعیین تکلیف میکنی؟
+ آخه چون هست نونا
آیو : ای قربون نونا گفتنت بشم جیمینی ، ولی میدونی کوکی خیلی تو این چیزا سخت گیره ، حالا بیا بریم شام بعد میریم بازی خب؟
+ اوهوم باشه نونا
جیمین مثل کسایی که همبازی پیدا کرده و برای بازی کردن عجله داره خوشحال بود پس بدو بدو با نونایی که تازه پیدا کرده بود رفتن سمت سالن غذاخوری که تا این موقع کوک رفت که لباسشو با یه لباس خونگی راحت عوض کرد و رفت پیش پسر کوچولوش و خواهرش
💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜
لطفا ووت و کامنت بزارید 😘😘😘

Phobia of loveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang