(part 5)

1.2K 121 7
                                    

اونا اودینرین...هر اطلاعاتی میتونن ازم دربیارن...
وای نه!
.
.
.
اون شب رو اصلا نتونست بخوابه
همش فکرش درگیر بود که اگه اونا به وویونگ آسیب بزنن چی؟
ولی خب...تصمیم گرفت انقدر فکرای منفی نکنه
بزور و زحمت اون شب رو هم خوابید
صبح روز بعدش...با خستگی بیس از حد و البته استرس از خواب بیدار شد و به سمت اتاق پذیرایی (همون هال خودمون)
رفت...انگار همچی واسش حس عجیبی داشت و اوت حتی دلیلش رو نمی‌دونست
پس سریعا به سمت دستشویی رفت دست و صورتش رو شست و صبحانه‌ش رو خورد
به سمت اتاقش رفت
یه تیشرت سفید با یه شلوار جین آبی و یه ژاکت بافتی پوشید و مثل همیشه چند تا اکسیوری هم انداخت
سریعا از خونه خارج شد
مثل همیشه یه استایل دخترکش زد...
با اون موهای یخی رنگش دل هرکسی به لرز می افتاد حتی پسرا...

میخواست یکم قدم بزنه و بعدش به خونه وویونگ بره تا از سلامتی وویونگ اطمینان پیدا کنهو بدونه که حالش خوبه و اودینری بلایی سرش نیاوردن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

میخواست یکم قدم بزنه و بعدش به خونه وویونگ بره تا از سلامتی وویونگ اطمینان پیدا کنه
و بدونه که حالش خوبه و اودینری بلایی سرش نیاوردن

𝐎𝐃𝐃𝐈𝐍𝐀𝐑𝐘.Where stories live. Discover now