اوه این منم!با اودینری!
یه پارت جدید..
خب میدونین چیه؟شما اصلا واستون سوال شد که چرا فلیکس و چطور اصلا رو هیونجین کراش داشته؟
یا اصلا میدونین چرا هیونجین نمیخواسته کسی هکش کنه و از گذشته ای که داشته خبردار شه؟
خب..پس تو این پارت همراهم باشین:)
.
.
.
پنج سال پیش - 14 may 2017
.
.
Felix pov
یه روز عادی مثل همیشه تو مدرسه بود و سخت مشغول درس خوندن..تا اینکه صدای داد های بلند دوباره از تو حیاط مدرسه بلند میشه..
اره..مثل همیشه همه ریخته بودن سر هوانگ بدبخت
میشه گفت کراش ترین پسر مدرسه بود و بخاطر همیت همه پسرا ازش متنفر بودن و براش چی؟درسته!قلدری میکردن..
با شنیدن سروصدا ها سریعا از جاش بلند شد و از پنجره به حیاط نگاه کرد و دید که همونی بود که فکر میکرد
ناراحت بود..دلش واسه اون پسر میسوخت
نمیدونست چه گذشته ای داره که الان حتی نسبت به آزار و اذیت های وحشتناک اونا ساکت میمونه...کاملا خنثی..
ولی بارها دیده بود و شنیده بود که تو دسشویی صدای گریه میاد
.
و همیشه صداش آشنا بود..درسته..صدای هیونجین بودن
و این بزرگترین سوال فلیکس بود
چرا..چرا اون اینجوری سکوت میکنه و اونور اینجوری اشک میریزه..
حتی بار ها شده بود بخواد باهاش حرف بزنه ولی خب اون حتی تلاشی واسه حرف زدن نمیکرد..
ازینایی بود که تنها یهگوشه غذا میخورن..
و باورتون میشه حتی فلیکس بارها اونو دنبال کردع بود که ببینه چیکار میکنه؟
و بله..!حقیقتا برگاش میریخت..با چیزایی که میدید..
اون میرقت به پرورشگاه و پرستار بچه های کوچیک بود..
و حتی بارها کمک های مالی کرده بود..
ولی این آدم...چجوری انقدر وحشی شد؟!
.
.
.
پنج سال بعد - 15 August 2022
.
.
.
Felix pov '
.
یه روز عادیه دیگه بود..مثل همیشه داشتمپیامای تحدید کننده میگرفتم
اونم از کی؟
اون رئیس ابله..ایکاش هیچوقت براش کار نمیکردم..
لعنت بهت چرا میخوای منو اینجوری بدبخت کنی..
اگه من اونارو هککنم مطمعنا زنده نمیمونم..
با آلارم گوشیم به خودم اومدم و صفحه گوشی رو باز کردمUnknown number :
فلیکس؟
واقعا داری نادیدم میگیری؟
میدونی که عاقبت خوبی نداره پسرYou :
واقعا نمیخوای دست از سرم برداری؟
من دیگه واست کار نمیکنم
تومیدونی اکه من اودینری رو هک کنم کشته میشم مرد!
یکی دیگه رو بیار واست هککنه!!Unknown number :
اوه!
میبینم شیطون شدی..!
آدرس رو برات میفرستن.. تا ساعت 4 بعدظهر اینجایی
وگرنه میدونی که؟آدرس تمامدوستا و خانوادت رو دارم..
اوه خواهر کوچولوت!
مطمعنم دوست نداری تو این سنش بمیره مگه نه؟
.
لعنت بهش واقعا داره منو با خانوادم تهدید میکنه؟؟؟؟
.
Unknown number :
YOU ARE READING
𝐎𝐃𝐃𝐈𝐍𝐀𝐑𝐘.
Fanfiction"پایان یافته" مقدمه : اودینری.... معروف ترین باند تبهکار اون کشور بود.. رئیسشون انقدر که بدون به بیرحم ترین شکل ممکن آدم میکشته...به "دویل" معروف بوده.. با موهای قرمزش که با دویل مو نمیزد ؛ هی دارن شکست میخورن...یکی از اعضا..تمام اطلاعات اونارو لو...