(part 7)

1.1K 103 11
                                    

من چرا انقدر خون‌سرد بودم...من تو پایگاه اودینری بودم و داشتم تمام اعضای اودینری رو میدیدم..
ولی عین خیالم نبود..
وات د فاک...؟
.
.
.
از پله هایی که یکی از اون اعضا که نمیدونم کی بود به سمت پایین رفتم که...
که وقتی به سمت چپ خودم نگاه کردم..
خودش بود..
دویل!
اون پسر مو قرمز بر خلاف اینکه در نظر بگیریم چه آدم مریضو بی رحمیه... با اون موهای قرمزش بلند و هیکل ورزیدش..اون لبای درشت..اون چشمای روباهی..اون خلل زیر چشمش..پرستیدنی میکردنش...
اون دقیقا سمت چپ من بود..روی اون دیوار بلند درحالی که یه..سیب؟وات د هل چرا باید اون بالا یه سیب بخوره ابله همین پایین میخوردی اونو دیگه:/
با تعجب بهش خیره شده بودم که یهو به سمتم برگشت
در همین حین...بقیه اعضای باند که از پله داشتن به فلیکس..اون جوجه کوچولو که تنهایی پاشده بود اومده بود اینجا نگاه میکردن..
"اوه..موش افتاد تو تله!"
جیسونگ بود.
جیسونگ بود که اینو گفت..
درسته هیونجین..یا بگیم هوانگ..بهش گفته بود
اره اون کراش سگی زده بود رو فلیکس..
"فلش بک"
_ خب بچه ها پس نقشه رو گرفتین؟
"بله قربان"
-همه باهم گفتن-
_ خب پس برین به کاراتون برسید
_ هی هان جیسونگ بیا اتاقم کارت دارم
"اوکی هیونگ"
.
.
"چیکارم داشتی"
_ خب ببین جیسونگ گوش کن..من فقط تونستم اینو به تو بگم
"میشنوم"
_ من...من‌رو فلیکس کراش زدم:)
"............."
تقریبا ده دقیقه بعد اینکه حالت چهره جیسونگ از "O" در اومد رو به هیونگش گفت
"وات د فاک هیونگ؟؟؟؟منظورت چیه دقیقا ینی چی روش کراش زدی..تو حتی اونو ندیدی فقط عکسشو دیدی...اون دشمنته هیونگ!!"
_ هی هی آروم باش...
_ اون دشمنم نیست!اون فقط یه جوجه کوچولوعه که گیر یه باند احمق افتاده..
"منظورت چیه الان به خودمون داری فحش میدیی://"
_ احمق منظورم خودمون نبود:|||
_ اینارو چان هیونگ جداگانه بهم گفت
_ اون بهم گفت که فلیکس خودش به خواسته خودش نیومده مارو هک‌کنه..در اصل اون واسه باند ".." فقط بخاطر اینکه بزارن رفیقش زنده بمونه مارو هک کرده
پس دشمن ما اون نیست دشمن ما اون بانده مزخرفه احمقه!
"خب ینی میخوای بگی بخاطر این اتفاق تحت تاثیر قرار گرفتیو رو فلیکس کراش زدی:)))؟"
_ تو واقعا احمقی هان جیسونگ!مینهو چرا از تو خوشش اومده..
.
.
.
"پایان فلش بک"
.
.
.
وقتی اونو دیدم سریعا از پله ها پایین رفتم که یهو یه شیء
که حتی نمیدونستم چیه به سمتم پرت شد
"اوه!~تو باید مهمون دویل باشی"
_ و تو کی باشی؟
" اونش دیگه به تو مربوط نیست...میبینم با پایه خودت اومدی تو تله جوجه کوچولو"
_ وات د فاک پسر..
با دیدن اینکه دویل از جاش بلند شد سریعا از پله ها پایین رفت و به سمت آسانسوری که همون طرف بود رفت و طبقه آخر رو زد
_ لعنتی چرا انقد این ساختمون طبقه داره!
به طبقه آخر رسیدم در رو با شتاب باز کردم و وقتی داشتم میرفتم با فرد دیگه ای رو به رو شدم
یه مرد هیکلی که یه تابلو رو دستش داشت و کلمه
"Free hug"
روش نوشته شده بود..
یارو چرا انقد کیوت بود
فقط سریعا از اونجا دور شدم و حتی سمتشم نرفتم..فقط میدونستم تمام این مدت دویل دنبالم میکنه
وارد بام اون ساختمون ساختمون و در رو باز کردم و با دیدن صحنه روبه‌روم...
حقیقتا لال شدم..
انگار لال بدنیا اومده بودم...
وات د هل ایز دت؟؟؟؟؟؟
.
.
.
اره.میدونم کمه.به روم نیارید.برید خونتون🚶🏽‍♀️
به افتخار فردا امتحان دارم و دوساعت دیگه از خونه میزنم بیرون و چیزی نخوندم:)
واسم دعا کنید تا پارتارو طولانی تر کنم 😔😂😂
اره دیگه مواظب خودتون باشید. و بزودی پارت بعدی میذارم:)

𝐎𝐃𝐃𝐈𝐍𝐀𝐑𝐘.Where stories live. Discover now