با زنگ مبایلم دست از سرم برداشتند رفتم طرف گوشیم که دیدم این پسره اشکانه صدام عوض شده حالا چیکار کنم
من:الو بفرماایید
اشکان:ببخشید خانمی که دیشب باهم تصادف کردیم هستند
من:خیر سرکارند اگر میشه شب زنگ بزنید
اشکان:اخه کیفم و میخواستم نمیشه حالا .
گوشی رو قطع کردم 😑و ی نفس عمیق کشیدم مامانم هفته دیگه میومد و من مجبور بودم ی هفته نرم مدرسه تا تکلیفم معلوم بشه نشستم و دستامو گذاشتم رو سرم
مم:حالا چیکار کنم
مینا:خودت خواستی که لعنت بر خودت باد😁 .ی چپ بهش رفتم😒 نیکی داشت برنج و مرغ میپخت بقیه داشتن برام از کمد بابام لباس انتخاب میکردن و مسخره بازی در میوردن منم تو فکر غلطی که کردم بودم ای بابا حالا این پسره رو چیکار کنم چطوری حلالیت بگیرم برم نماز بخونم شاید مشکلم حل بشه رفتم پای ظرف شور یعنی مثل مرد ها وضو بگیرم یا زنا؟ فکنم باید مردونه باشه وضو که گرفتم رفتم پا جانماز چادر سرم کردم که نصف ساق پام پیدابود🙁 مینا دیدم زد زیر خنده😂
مینا:خنگ الان مردی بکن بابا
راست میگفت در اوردم ی حالیم بود ولی چاره چیه؟ بعد از کلی دعا و نماز از خستگی پای جا نماز دراز کشیدم و دیگه خوابم برد
فرشته😇،:هی پاشو ببینم تو ای که هی میگفتی من پسر شم پاشو
من:چیه پاشم چی بشه ؟بزار به درد خودم بمیرم 😪
فرشته :تو راه نجات داری پاشو😌 . زود نشستم منتظر بودم ادامه بده
فرشته:اگر بتوانی کاری بکنی که یک پسر یا یک دختر عاشق تو بشود مشکلت حل میگردد و جنسیتت مخالف جنسیت معشوق تو میشود و اگر هم نتوانی باید تا اخر عمر شب ها دختر و صبح ها پسر باشی 😓.
من :چی؟هی اخه این چه وضعیشه خدایا خواهش میکنم.هرچی التماس میکردم دور تر میشد از خواب پریدم ساعت شیش عصر بود بچه ها ام خواب بودند اذان مغرب و که گفتن من با بدن درد شدید شکل دخترا شدم همون ثمین قدیم رفتم سمت گوشیم زنگ زدم به پسره
من:الو اقا اشکان؟
اشکان:بله بالاخره از سرکار اومدید من کیفمو میخواستم موتورم هم بردم خودم درست کردم نمیخواد پولشم بدی فقط کیفمو بیار خنمون نمیتونم یک دستی موتور برونم بیام بگیرم
من:باشه چشم الان میام
اشکان:با تاکسی بیای خواهش میکنم رانندگی نکن😂😂
من:بسی شما نمکید بیایید خیارمانرا در شما بزنیم . گوشی و قطع کردم
نامه برای بچه ها نوشتم و با تاکسی رفتم کیفش داخل جیبم بود ولی بازم ی چک دیگه کردم و از تاکسی پیادع شدم زنگ درشو زدم درو باز کرد یعنی برم تو؟صداش از تو ایفون اومد که گفت بیا بالا هوفف چاره ای نیست رفتم داخل اسانسور یک دقیقه بعد روبه روی ی در باز بودم بسم الله گفتم و رفتم داخل خونه خیلی بزرگی بود دو طبقه بود ش روبه روی حالش ی حیاط نسبتا بزرگی بود ی اشپز خونه هم کنار در بود حالت کلاسیکک داشت خونشون صداش اومد
اشکان:بیا بالا
من:مزاحم نمیشم بیاید پایین بگیرید
اشکان:پرده اتاقم کج شده میشه کمکم کنی 🙄.
ای بابا بنداله ها!😑رفتم از پله ها بالا دیدم نه واقعا پردش افتاده مطمئن که شدم داخل اتاقش شدم چرا انقدر ی فرد باید اتاقش غمگین باشه پرده ها مشکی تخت مشکی همه چی مشکی بود
من:سلام
اشکان :سلام ببخشید این افتاد دوتا دست میخواد میشه کمکم کنی . رفتم بالا براش درستش کردم اومد م بیام پاییین که پامم گیر کرد به پله و پرت شدم داشتم میوفتادم که گرفتم نگاش کردم نگا هم کرد اروم گفت خوبی سرمو تکون دادم بلندم کرد داشتم میمردم از خجالت
اشکان: اگه میدونستم انقدر ناتوانی خودم انجامش میدادم البته شاید میدونستم از دست فرمونت😂😂😂
من: نمک خواعش میکنم کاری نبود تشکر لازم نیست 😊دیگه برم کاری نداری 😏
اشکان:پس مشقام ی پروژه دارم اگر تحویل ندم همه چیز به فنا میره
من:اخه من راحت نیستم احساس امنیتم ندارم مهمونم دارم 😕
اشکان :بیا این برگه نوشتم و امضا کردم که کاریت نداشته باشم توام امضا کن .
چند تا کلمه اولو که خوندم نگاهش کردم و امضا کردم ی لبخند شیطانی زد 😈
اشکان: اخرشو چرا نخوندی اوف دور شد دیگه خوب اخرش نوشته شما بایدتا پایان گچ دست من بیای مشق بنویسی
من؛خیلی نامردی اصلا چ گیری دادی من بیام مشقاتو بنویسم خودتو بزار جای من مامان بابام دعوام میکنند میگند شبا کجا میری😤
اشکان: دختر جون من تنهام توام خودت گند زدی به زندگیم اخ اخ اخ دستم دستم 🤡
اشکان
دیدم داره بهونه میاره شروع کردم ب نمایش ، سریع اومد سمت دستم بعد بمی نگاه کرد
دختر: قرصایی که دکتر برات نوشت و کجا گذاشتی
من:رومیزه اها همونجاست .
دوید رفت برشو ن داشت ی لیوان ابم اورد دونه دونه در اورد گذاشت تو دهنم مو خودش بهم اب داد بعد دستمو گرفتو نگاش کرد چشماشو بالا اورد و
دختر:حالا بهتر میشه
من:این همه وقت گذشته اسمتو نمیدونم 👀
دختر : نمیخوادبدونی 😒
من؛تو اسم منو میدونی اصلا از کجا فهمیدی👀
دختر:ثمین اسمم ثمینه فامیلمم دولتمنده .
نمیخواستم بش راستشو بگم .
من:به به عجب اسمی خوب ثمین پاشو برو کتابارو بیار که کلی کار داریم توام با ید زود بری خونه.
به صورت عجیبی پاشد رفت کتابام رو اورد باورم نمیشد انقدر راحت قبول کنه و سریع پاشه بره بیاره 😶دونه دونه ازم میپرسید بعضی وقتا خودش تند تند مینوشت تقریبا ساعت هفت و نیم بود که رفت سراغ ریاضی شروع کرد با سرعت بنویسع لامصب مخ بود پاشدم رفتم براش میوه بیارم که مثل درمونده ها خشکم زد سرمو خاروندم و نگاش کردم ☺
من:میشه بیای ؟
ثمین:اومدم . پاشد دید میوه گرفتم دستم نمیتونم بشورم لبخند زد ازم گرفت رفت شست ی نگاهی به ظرفا کرد
من:خودم میشورم فقط باید وایسم دستم خوب بشه 🙂
ثمین :میوه هارو بگیر ببر کمه زود تموم میشه .
یکم نگاهش کردم که چشم غره رفت زود گرفتم رفتم از کی تاحالا انقدر حرف گوش کن شدم عجیب برش داره داخل پذیرایی که شدم دیدم گوشیش رو ماشین حساب بازه خوب فوضول نیستم فقط تحقیقه🙄 رفتم تو واتش اولین کسی که بهش پیام داده بود مای لاو بود 😐پس دوست پسر داره برا من نمایش مومنارودر میااره هع مارو باش فکردیم ی نقطه تفاوتی تو این با بقه یافتتیم نگو سرتا پا همشون مثل همدیگن 😏پوفف رفتم بیرون پشمام ریخت نیما حامد چخبره بابا یکی نه دوتاام نه سسه تا رفتم تو این مای لاو انگار اصل کاری همینه وای این ااستیکر مثبت ۱۸چیه پسره داده خاک بر سرم مطمئنم که دخترم نیست انگاری کارایی باهم صورت دادند همون موقع گوشیش زنگ خورد مای لاوش بود بالحن پر کنایه گفتتم
من :مای لاوته بردارم😏؟
ثمین:نه قطع کن خودم بهش زنگ میزنم
من:وصل کردم
ثمین :هی خواهش میکنم عضیت نکن روم حساسه دیگه ولم نمیکنه تا صبح خوب؟
من؛اووو چه دوست پسر غیرتی .
زد زیر خنده کلی خندید دیگه زنگ گوشی قطع شد بعد یک دقیقه دوباره زنگ خورد نیما بود اینبار
من:نیماس
ثمین :حالا میام اصلا میشه بیاری بدی بهم. رفتم گذاشتم روی شونش و قبلش صدای گوشیو تا اخر زیاد کردم
ثمین:جونی دلم دادا بگو . اوووو چه قربونشم میره دختره چندش🤢
مینا:دادا ما منتظرتیم پس کجا رفتی ما خواب بودیم .
چقدرم صداش
دخترونس پسره نکبت
ثمین:مینا اجی زیر گازو روشن کن من نیم ساعت دیگه میام تا سفره رو میندازید رسیدم به نیکی ام بگو رفته تا جایی سرش شلوغه زنگ زد نتونستم جواب بدم خداحافظ
من:دختر بود؟
ثمین:اره ما هم دیگه رو با اسم مرد صدا میزنیم چطور ؟
من:یعنی مای لاو ام؟
ثمین:دلیلی نمیبینم بهت جواب پس بدم شام خوردی ؟.راست میگه اصلا به من چه انقدر فوضول شدم
من:نوچ
ثمین:نمیتونم الان برات غذا بپزم ولی تخمه مرغ چرا برو اخر ین مسئله رو با دست چپت بنویس تتا من بیام . چرا میخواد غذا بپزه چرا ظرفارو شست اصلا چرا انقدر مهربونه وااااای چرا متفاوته رفتم نشستم شروع کردم به نوشتن یکم سخت بود بدو کج و اصلا داغون شد ولی چاره ای نبود ی نگاه به میوه ها کردم اصلا نیومد میوه بخوره نارنگی
من:نارنگی دوست داری ؟
ثمین:شیرین باشه اره ولی ترش نه
.سه تا نارنگی بود اولیشو باز کردم گذاشتم دهنم ترش بود گذاشتمش کنار بشقاب دومی رو باز کردم بدک نبود گذاشتم رومیز سومی رو باز کردم خوردم عالییی شیرین شیرین گرفتم دستم ورفتم سمتش هنوز داشت میشست خیلی ظرف بود خییییلی
من:دهنتو باز کن
ثمین : اینطوری نمیخوام بذار بعد میام میخورم
من:بخور دیگه . بهم چشم زهره رفت منم رفتم دهنشو باز کرد
من:متوولد چه سالی هستی
ثمین:۸۳
من:همسنیم گفتی دیشب تولدت بوده ؟یعنی تو ی روزم به دنیا اومدیم
ثمین:هوم حتما راستی چرا تنهایی کسی نیست بیاد پیشت دوستی اشنایی
من:هستن ولی من خوشم نمیاد تنها تو خونه بیشتر بهم میچسبه اکثرا باشون میرم بیرون
ثمین:من از تنهایی خوشم نمیاد
همیشه میگم خدا باهامه توام تنها نیستی چون خدا باهاته.ی تیکه دیگه نارنگی گذاشتم داخل دهنش چیز جالب تواین دختر این بود که موقع حرف زدن باهات بهت نگاه نمیکنه از دیشب که بهم خورد تنها باری که بهم نگاه کرد موقع تصادف بود که میخواست چکم کنه
ممنون
ووت_کامنت یادتون نره😚😚
YOU ARE READING
پسر یا دختر
Paranormalدختری که شب تولدش ارزو میکنه پسر باشه و به ارزوش میرسه ولی زندگیش عوض میشه