" طعم بهشت "
به قلم نویسنده :
انچه می خواهم بنویسم و قلمم را حرکت دهم از تو نشات می گیرد ...
زمان متوقف شده بود . سوسوی باد دیگر به گوش نمی رسید ، و هردوی انها را در دریای نگاهشان غرق کرده بود .
ییبو با چهره ای شکه شده به جان خیره شده بود و پلک نمی زد
گویی در عمق چشمانش اتشی در حال فووران بود ، دروغ چرا ؟ ترسیده بود و همین باعث لرزش خفیف بدنش می شد
جان انگشت شصتش را بر روی لبان ییبو کشید . سر انگشتش به خاطر گرمی گوشت زیر دستش در حال سوختن بود . لحظه ای برای دومین بار هوس چشیدن لبان پسرک رو به رویش را کشید . اما به جایش دم گوشش زمزمه وار گفت :
+ همین لب ها الان دچار گناهی نابخشودنی شدند .. درسته ؟
ییبو که پوستش بر اثر هرم نفس های جان مور مور شده بود ، نفس عمیقی کشید و با صدای نسبتا ارومی رو به جان به حرف امد
_ فکر کنم اشتباه متوجه شدی .. من فقط می خواستم نجاتت بدم
جان سرش را کمی فاصله داد و انگشتش را تا خط فک ییبو کشید
عومی کشید و به چشمان او خیره شد ، ان پسر را می شناخت .. همان کسی بود که چند روز پیش کمکش کزده بود تا راه خانه اش را پیدا کند . اما برایش سوالی پیش اماده بود ، اسمش چه بود ؟ ... ییبو ، درسته وانگ ییبو .. ایا او هنوز ان قضیه را به یاد داشت ؟ به یاد داشت پسرک خواستار جبران کردن کارش بود ، پس باید می فهمید داستان از چه قرار است
+ هوم .. من رو می شناسی ؟
ییبو که از سوال مرد مرموز رو به رویش بیشتر گیج شده بود سری تکان داد
_ چرا باید تو رو بشناسم ؟
جان نیشخندی زد و عمق چشمان ییبو را کنکاش کرد
+ گفتم شاید این بوسه ی داغ بی دلیل نبوده باشه
ییبو خیلی خوب حس می کرد گوش هایش در حال داغ شدن است
جان ریکشن های ریز پسرک را در بر گرفت و به خوبی متوجه سردرگمی اوشد
ییبو لبانش را به دندان گرفت و چشمانش را در حدقه چرخاند و از جایش بلند شد
و سعی کرد به بدنه شهوانی جان خیره نشود
_ فکر کنم اشتباه متوجه شدی .. امیدوارم بحث این قضیه همینجا بسته شه
جان دستش را میان موهای نم دارش کشید . برایش عجیب بود که در مقابل این پسرک چقدر پر حرف شده
_ بهتر نیست وقتی به امارت من اومدی همونجا این بحث رو تموم کنیم ؟
ییبو که سرمست حرکت انگشتان جان در لا به لای موهای شبش بود با حرفی که از او شنید زبانش سنگین شد
BINABASA MO ANG
Bloody Roses Of Heaven
Historical Fictionدر دوران امپراتوری زرد از سال 2698 قبل از میلاد یونگ لو امپراتور بزرگ چین؛ دارای یک پسر دو رگه ، که زیبایی خیره کننده اش چشم هر بیننده ای را معطوف خود می کرد و به لطافت شبنم های صبحگاهی بود شد اما یک چیز درباره این پسر درست نبود و همه آن پسر را شوم...