ᴘᴀʀᴛ31

541 78 25
                                    


جیمین میشه لطفا یه لحظه گوش کنی؟!"

"بهت هزاربار گفتم،نگفتم؟نگفتم بیخیال شو؟تا همینجا که تونستید از موادی که کلی سر وصدا کرده اطلاعات بدست بیاری و ازش به نفع خودمون استفاده کنی کافی بود!خودت همــ...."

"جیمین گوش کن!"

پسر با شنیدن صدای کوک و اینکه حرفش قطع کرده بود و بهش مهلت نداده بود تا چیزی که میخواست بگه کفری شد و با صدای تقریبا بلندی پشت تلفن گفت:

"برای بار هزارم بهت میگم حرفم قطع نکن!!"

و با سکوت جونگکوک نفس عمیقی کشید و با صدای آرومی ادامه داد:

"لطفا برگرد دارلینگ.خودت هم خوب میدونی که باندت شانس زیادی در برابرشون نداره!ما توی دنیای خیالی فیلم و کتاب زندگی نمیکنیم.اینجا هم دنیای واقعیه و بعضی وقت ها باید بیخیال یه سری چیزها بشیم."

یکم منتظر موند تا جونگکوک حرف بزنه اما چیزی نشنید چشم هاش بست و گوشه لبش گاز گرفت و با اضطراب ادامه داد:

"با اون کار فقط خودت و یه سری آدم به کشتن میدی!نمیگم تسلیم شو ولی اون نقشه ای که توی سرته و اینکه میخوایی به باندشون نفوذکنی احمقانس!هرچقدر هم که نقشت بی تقص باشه و هرچقدر هم که عطش انتقام توی وجودت زیاد باشه،باز هم بجز ضرر برای خودت و افرادت چیزی بدنبال نداره دارلینگ"

"شاید فقط یه مشت حرف کلیشه ای زده باشم ولی ازت خواهش میکنم کاری نکن که جز پشیمونی نتیجه دیگه ای برات نداشته باشه"

جونگکوک ساکت بود و بعد از چند دقیقه گوشی قطع کرد.بدون اینکه چیزی بگه یا بیشتر بشنوه.نامجون با نگرانی به کوک خیره شده بود .

جیمین که از نگرانی تپش قلب گرفته بود،با عصبانت گوشی کنارش پرت کرد و کمی شیشه ماشین پایین کشید تا کمی هوا بخوره.

"هی یونگی!"

"هم.."

جیمین گوشه لبش گاز گرفت و همونطور که به بیرون خیره بود،قطره اشکی از گوشه چشمش به روی گونش سر خورد.

"اگر بعد از این ماموریت جونگکوک بخواد یه بار دیگه ریسک کنه من ازش جدا میشم...."

یونگی چندلحظه به جیمین خیره شد و نفس عمیقی کشید.

"درکت میکنم و قضاوتتون هم نمیکنم.ولی لطفا به کوک چیزی نگو تو با یه رئیس باند پرقدرت تو رابطه ای پسر!چه انتظار دیگه ای داشتی؟!"

"من تا الان با هیچکدوم از کارهاش مشکلی نداشتم ولی این دیگه زیادیه!اگه بخواد ادامه پیدا کنه من سکته میزنم!!"

یونگی آروم خندید و ادامه داد:

"نگران نباش بهت قول میدم این آخرین باره!از اونجایی هم که این بار ایس کرم ریخت و کوک دیوونه کرد و مجبورش کرد روی زندگیش شرط بندی کنه وگرنه تا حالا کوک بجز خرید و فروش اسلحه و مواد کار دیگه ای نکرده.البته بگم زیاد هم اعصاب نداره و اگه یه نفر زیاده روی کنه و کاری به عزیزانش و همیطور باندی که پدرش براش زحمت کشیده رو داشته باشه ،اون موقعست که کوک از روی زمین محوش میکنه و فکر میکنم توی این مدت،زیاد دیده باشی همچین چیزی"

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Apr 12, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

obsession(kookmin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora