بالاخره انجامش داد!

644 143 229
                                    

وقتی از خواب بلند میشه دیگه خبر از اون سنگینی روی بدنش نبود فقط کمی سردرد داشت و بینیش کیپ شده بود، کش و قوسی به بدنش خشک شدش میده. با دیدن جونگکوک کنار تخت میخواست داد بزنه ولی صداش رو توی گلوش خفه می‌کنه. تقریبا به اینکه جونگکوک هر جایی جز تخت می‌خوابید عادت کرده بود همیشه یا روی کاناپه پیداش می‌کرد یا پشت میز و در آخر یک پتوی مسافرتی کوچیک همیشه کنار دست جین بود تا پتو رو روش بندازه.

نفسش رو بیرون می‌فرسته و پتوی خودش رو آروم روی جونگکوک میندازه. از پله ها پایین میره ساعت از ۱ گذشته بود، به اطراف نگاه می‌کنه تا مینهو رو پیدا کنه؛ آخر سر پسرک رو توی آشپزخونه خونه در حالی پشت میز نشسته بود پاهاش رو روی هوا تکون می‌داد پیدا میکنه.

-اینجا چه کار میکنی؟

مینهو کمی توی جاش میپره و به جین نگاه می‌کنه.

-چرا اینجایی؟

جین به سمت یخچال حرکت می‌کنه و میگه: اومدم یه سر به تو بزنم، دارو هام رو بخورم....ببینم تو چیزی خوردی؟

پسرک لباش رو روی هم فشار میده و تایید میکنه، دروغ می‌گفت هیچی نخورده بود صبح وقتی بیدار شده بود به باباش با اعتماد به نفس کاذب گفت "آره حتما صبحونه حاظر می‌کنه و میخوره" ولی وقتی پاش رو توی آشپزخونه گذاشت مثل بچه های سه ساله ای شده بود که توی شلوغ ترین قسمت پاساژ گم شده باشه.

جین بسته نودل رو بیرون میاره.

-پس دوباره بخور

مینهو با گیجی سرش رو بالا میاره، شکمش که سرو صدا نکرده بود پس چرا جین انقدر جدی مشغول حاظر کردن نودل بود.

-برای اینکه منو گول بزنی باید یه دوره خاص ثبت نام کنی...نودل غذای کاملی نیست ولی یکبار خوردنش برات بد نیست کنارش تخم مرغ هم حاضر میکنم بعدشم....میشنوی چی میگم؟

به سمتش میچرخه و مثل یک عقاب بهش زل میزنه. مینهو به سرعت سر تکون میده.

-اره آره...ولی نمیخوای استراحت کنی؟

جین دستی پیشونیش میکشه، اتفاقا خیلی میخواست برگرده به تختش و همونجا تا چند روز دراز بکشه ولی سه تا مشکل بزرگ داشت.

یک: جونگکوک که توی اتاقش خواب بود
دو: مینهویی که معلوم نبود اگر برمی‌گشت به تختش کی غذا میخورد
سه: اتفاقی که دیشب افتاد

با فکر به اتفاق دیشب سرش رو پایین میندازه. میتونست جهیدن خون رو توی گونه هاش و سرخ گوشاش رو احساس کنه، اونا دیشب یه بوسه کامل داشتن.

-هیونگ واقعا خوبی؟ تب نداری؟
-خوبم

افکار واضح دیشبش رو کنار می‌زنه و پشت گاز می ایسته.

-تو نباید الان توی تخت باشی؟!؟

سر میچرخونه و به جونگکوک که به سمتش میومد نگاه می‌کنه. مرد وقتی از خواب بیدار شده بود و تخت خالی جین رو دیده بود به سرعت رفت سراغش تا مطمعن بشه که جین اکیدا مشغول هیچ کاری نباشه ولی درست مثل همیشه داشت یه کاری می‌کرد.

Blue strawberryWhere stories live. Discover now