جونگکوک قرار بود در اولین فرصت با جین حرف بزنه. اینطور فکر میکرد ولی دقیقا فردا صبحش میز صبحانه حاظر روی میز بود ولی خود جین اون دور و اطراف نبود همین اتفاق موقع ناهارو شام هم افتاد. حداقل تا دو روز جین رو تو یک خونه چند متری نتونست گیر بیاره تا باهاش حرف بزنه، چیزی که بیشتر اعصابش رو بهم میریخت رفت و آمد دیر وقتش و مخصوصا اون فردی که جدیدا کنارش پیدا شده بود. "کیم نامجون" مینهو میگفت شاگرده جینه ولی کدوم شاگردی صبح ، عصر و شب رو با استادش میگذرونه؟ یا تا دم در خونش همراهیش میکنه؟ "هوف" کلافه ای میکشه و سرش رو روی میزش کارش میزاره.
-چیزی شده؟
یونگی به صندلیش تکیه میده و به مرد آشفته این چند روز خیره میشه. جونگکوک به آرومی سرش رو روی میز میکوبه و میگه: آره دستی دستی جین رو دادم به یکی دیگه و حتی از خونه هم بیرونش کردم!
-واو پسر! اصلا شوکه نشدم
سرش رو بلند میکنه و به یونگی نگاه میکنه، واقعا از توی صورتش اثری از تعجب یا شوک نبود.
-اگر اینکار رو نمیکردی به جونگکوک بودنت شک میکردم
-من اونقدرا هم داغون نیستمیونگی فقط در جوابش نفس عمیقی میکشه و دوباره مشغول ور رفتن با کامپیوتر میشه.
-شرط میبندم تا بخوای این رفتارت رو درست کنی میزنی یه جا دیگه رو داغون میکنی
-یا!
یونگی شونه بالا میندازه.
-حقیقته
**
مینهو نگاهی به جین که مشغول پوست کندن میوه براش بود میندازه. توی این مدت بیشتر اوقات توی اتاق خودش یا جین بود، اوایل سعی میکرد تا باباش رو راضی کنه بره ک جلوی جین رو بگیره ولی جونگکوک میگفت که باید یه فرصت مناسب پیدا بشه. فرصت مناسب کیه؟ وقتی جین رفت؟ مدادش رو لای دفترش میزاره و آروم میگه: هیونگ
جین به مینهو نگاه میکنه، پسرک ادامه میده: تو گفتی تا وقتی من بخوام جایی نمیری
جین تایید کرد.
-پس چرا داری دنبال خونه میگردی؟ یا با اون شاگردت میچرخی؟
مرد بشقاب رو جلوی پسرک میزاره و جواب میده: داره کمکم میکنه یه خونه نزدیک خونتون پیدا کنم
-خب اگر میخوای نزدیک اینجا بگیری همینجا بمون
-منم اینجا بمونم راحت ترم ولی نظر بابات چیز دیگه ایهمینهو روی میز میکوبه و اعتراض میکنه: نخیررررر! چرا با بابام حرف نمیزنی شاید نظرش عوض شده!
نگاهش رو به پسر عصبی پشت میز میده، حتما یه چیزی میدونست که اینجوری از باباش طرفداری میکرد با توجه به شناختی که از کوک داشت احتمالا نتونسته پا پیش بزاره.
CZYTASZ
Blue strawberry
Losowe«کامل شده√» یه بچه که مادرش رو از دست داده یه پدر که همسر عزیزش جلو چشماش پر پر شد، ولی اینا همه شروع داستان بودن. یک دوست شایدم فرشته محافظ از طرف اون زن به سمت اون پدر و پسر فرستاده میشه. اون فرد قراره کمکش کنه، با بدخلقی هاش کنار بیاد و بچه رو ب...