ما با تو یک خانواده ایم

651 148 220
                                    

به چسب زخم های روی دستش نگاه میکنه. به نظرش اون چسب ها آزار دهنده ترین چیز روی زمین بودند، سه روز از دزدیده شدن مینهو گذشته بود و توی این سه روز جین یک بار هم جونگکوک رو ندیده بود. جونگکوک بهش قول داده بود مینهو رو صحیح سالم پیدا میکنه پس حتما بهش عمل می‌کرد. توی این مدت خبری از هم نداشتند جین فقط برای درست کردن غذا خونه می‌رفت و جونگکوک برای خوردن غذا.

پلک خسته ای می‌زنه و از پشت تابلو بلند میشه، کش و غوسی به خودش میده. نامجون توی این مدت پیش ایل سوک میموند و جین تنها توی گالری کار میکرد. اکثر اوقات زمان کار از دستش در می‌رفت و بیش از حد پشت تابلو می‌نشست به قدری که موقع دراز کشیدن از درد به خودش می‌پیچید. عینکش رو کنار میزاره و به بیرون از مغازه نگاه می‌کنه.

-خدای من!

دو جفت چشم مشکی رنگ از پشت ویترین گالری پلک می‌زنه و کله نارگیلی رنگی شروع به حرکت میکنه. در مغازه باز میشه و لبخند بزرگ مستطیلی شکل تهیونگ چشم های جین رو کور میکنه. با انگشت چشماش رو ماساژ میده و میپرسه: اینجا چه کار میکنی؟

ته چند قدم داخل میره و نگاه کنجکاوش رو دور تا دور گالری میچرخونه.

-اینجا خیلی خفنه!

جین پسرک رو میگیره و روی صندلی مینشونه.

-اینجا چه کار میکنی؟ نه وایسا...چه جوری اومدی اینجا؟

تهیونگ لبخند بزرگی می‌زنه و میگه: اومدم دیدنت! قبلا با مینهو تعقیبت کردم پس...

لبش رو گاز میگیره، هر بار با گفتن اسم "مینهو" مثل افرادی که دوستشون مرده باشه رفتار میکرد. چند بار سرفه می‌کنه تا صداش رو صاف بکنه "مینهو سالمه درست فکر کن!"، لبخند کج و کوله ای می‌زنه و میگه: پس اینجا اومدن راحت بود

جین سرش رو کج میکنه.

-شما بچه ها! واسه چی من و دنبال میکردید؟!؟

-الان این مهمه که من برای دلداری دادنت اینجام مگه نه؟

از روی صندلی بلند میشه و به جاش جین رو روی صندلی مینشونه، مینهو بعدا بفهمه تهیونگ چی رو لو داده سرش بالای دار بود. اب دهنش رو قورت میده و دستپاچه میگه:نمیخوام اینو بگم ولی صورتتون حسابی داغون شده

خودش رو روی پاهای مرد جا میده و با لب جلو اومده ادامه میده: ولی خب من اصلا این جین رو دوست ندارم

جین پلک خسته ای می‌زنه و منتظر ادامه حرف هاش میشه، تهیونگ با انگشتاش بازی می‌کنه و زیر لب میگه: خب...من همیشه میدیدمتون موقع رفت و برگشت بالاخره یکبار پیشم بودید ولی الان...

انگشتاش رو به نشونه سه بالا میاره رو از خودجانب داد میزنه: سه روز ندیدمتون! سههههه روزززز

Blue strawberryDove le storie prendono vita. Scoprilo ora