𝒑𝒂𝒓𝒕8

431 53 14
                                    

با تموم شدن کار خدمتکار چوب به سمت آینه رفت و خودش رو برنداز کرد بعد چند ثانیه به سمت خدمتکار برگشت و گفت

+لباسم خیلی زشته نمیشه عوضش کنم آخه چرا باید این بپوشم!

چوی که از وقتی کارش تموم شده بود با ذوق به جونگکوک که خیلی زیبا شده بود نگاه میکرد با شنیدن این حرف لبخندی روی صورتش ماسید و گفت

- من یه ساعت الکی پات ننشستم تا در آخر بیای بگی لباسم زشته برای انتخاب لباست از همه بادیگارد ها نظر گرفتم جوجه اردک زشت بیریخت حالا هم پاشو برو تا ارباب من رو مقصر دیر کردنت ندونسته

جونگکوک که از غر زدن چوی خندش گرفته بود بلند شد و پشت سر چوی از در بیرون رفت ، به محظ خروج از اتاق استرس بیش از حدی گرفت و شروع کرد به جویدن ناخوناش که دستش ازدهنش کشیده شد و به چهره عصبانی چوی که شبیه گربه آب کش شده بود نگاه کرد

-هی بیریخت چند بار بهت بگم ناخونات رو از روی استرس نخور بیریخت میشن

جونگکوک که از این رفتارای محتاط چوب خسته شده بود روش رو برگردوند و راهش رو جلوتر از چوب ادامه  داد، هنوز چند قدمی برنداشته بود که به تهیونگ برخورد کرد ، با دیدنش استرسش شدید تر شد

_چوی میتونی بری .. جونگکوک بیا دنبالم قبل از اینکه بریم باید چند تا چیز رو یادآوری کنم

جونگکوک که از تنها موندش با تهیونگ میترسید آروم سرش رو تکون داد و به دنبال تهیونگ راه افتاد ... در طول راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد که با متوقف شدن تهیونگ رو به روی اتاقش ایستاد و به دنبال تهیونگ وارد اتاق شد

وارد اتاق شد  و روی مبل نشست و به جونگکوک که هنوز ایستاده بود نگاه کرد

_بشین

با نشستن کوک نگاهی بهش انداخت و حرفاهاش رو شروع کرد

_خودت خوب می‌دونی باید رو به روی پدرم چه نقشی رو بازی کنی اما نیازه یاد آوری کنم چه رفتارای مزخرفت رو باید کنترل کنی ، به هیچ عنوان حتی به فکرش هم نباش که همه چیز رو لو بدی چون اولین کسی که مطمئن میشم میمیره تو هستی ، بدون استرس همه حرفات بزن تیکه تیکه حرف نزن سرت رو بالا بگیر و مثل موش ترسیده نگاه نکن همین

جونگکوک که منتظر حرف وحشتناکی ازش بود با تموم شدن حرفش جا خورد همین!؟ یک جوری گفته بود باید باهات حرف بزنم انگار میخواست نقشه قتل بکشه بعد همین!؟ از فکرای نه چندان مزخرفش بیرون اومد و سرش رو به آرومی بالا آورد

+باشه ارب...

_تهیونگ، تهیونگ صدام بزن

+ باشه ت..تهیونگ

تهیونگ که از دوباره شنیدن اسمش از زبون این پسر حس خاصی در قلبش ایجاد شده بود بدون توجه به اون گفت

✞︎  Beautiful slave ✞︎Where stories live. Discover now