𝒑𝒂𝒓𝒕4

634 63 22
                                    

در حالی که در باغ عمارت میدویید به تهیونگی که هنوز هم روی صندلی لم داده بود و به همراه جیمین چای مینوشید نگاه کرد و لبخند درشتی تحویل تهیونگ داد که در جواب لبخند تهیونگ رو دریافت کرد ، به سمت خرگوش جدیدش که تهیونگ اون رو دیروز شب به عنوان هدیه براش خریده بود رفت و اون رو در آغوش گرفت

چقدر خوشحال و احساس آزادی میکرد ، از اون روز جهنمی سیزده روز گذشته بود و تهیونگ بعد از اون تجاوز باهاش با مهربونی رفتار میکرد و همیشه به اون لبخند میزد ، از اینکه بهش تجاوز شده بود ناراحت نبود چون حاصل اون تجاوز زندگی با جیمین و تهیونگ نصیبش شده
کوک جیمین رو بهترین دوست خودش میدید ، اون خیلی مراقبش بود و از اینکه جیمین رو داره خیلی خوشحال بود

اما تهیونگ!؟ احساس عجیبی نسبت به اون داشت وقتی به جیمین در این مورد گفت ، جیمین با کمی فکر کردن بهش گفته بود که اون عاشق تهیونگ شده و همه حسایی مثل دلتنگی حسادت همش بخاطر اینه که حسی نسبت به تهیونگ داره !اما نمیدونست که آیا واقعا اون رو دوست داره یا نه آخه اون فقط دو هفته بود با تهیونگ آشنا شده بود !

سعی کرد از فکرای همیشگیش بیرون بیاد و به سمت میز حرکت کرد
به تهیونگ که با لبخند گرمی بهش خیره شده بود نگاه کوتاهی از خجالت انداخت و خواست به سمت صندلی کنار تهیونگ بره که با کشیده شدنش توسط جیمین چشمی چرخوند و  صندلی کنار جیمین نشست

-خوبه خوبه میگن به بچه رو بدی پرو میشه جونگکوک جان چرا باید از نشستن کنار بهترین و زیبا ترین و مهربان ترین دوستت دوری کنی و کنار اون زشت بیریخت بشینی !به این زودی از چشمت افتادم!؟دلت میاد پسری مثل من رو ول کنی و کنار اون بیریخت بشینی؟!

_جیمین دهنت ببند بیریخت خودتی یه نگاه به خودت بنداز با اون موهای قرمزت اصلا کی بهت گفت موهات رو بلوند کنی ها؟موهای بنفشت خیلی قشنگتر بودن !الان دقیقا شدی مثل قارچ بین سبزه ها

-یاااااا خفه شو مرتیکه پیر فکر کردی چون دیک زیبایی داری همه جزب...

+بس کنیییید مثلا اومدیم یکم وقت بگذرونیم باز شما دعواهاتون شروع شد اصلا هر دوتاتون زشتید فقط من خوشگلم بدبختا

با این حرف جونگکوک هر دچ زدن زیر خنده ولی فقط تهیونگ بود که تو دنیای خودش به لبخند های زیبای کوک خیره شده بود و به صدای دلنشین خندش گوش میداد چقدر دوست داشت صدای خنده جونگکوک رو‌ تا آخر عمرش بشنوه و از شنیدن صداش لذت ببره

تو این مدت از کنار کوک بودن نهایت لذت رو میبرد ، یادش نمیاد زمانی بوده باشه که اینقدر خنده باشه و از کنار کسی بودن لذت برده باشه

+آه‌ه‌ه‌ه‌ خستم بدنم درد می‌کنه می‌خوام برم استر...

_چرا کوکی چیشده تو که همین الان داشتی می‌خندیدی و سرحال بودی بچه چیزی شده؟

✞︎  Beautiful slave ✞︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora