𝒑𝒂𝒓𝒕3

795 84 18
                                    

جیمین دستش رو از پشت کشید

- در مورد کی حرف میزنی کجا میری یک دقیقه واستا

_یک هفته پیش زیر دستم مین هو برادر زادش روبه من به عنوان برده فروخت ، اون پسر هم چهره خوبی داره هم بدن جذاب ، پدرم خوب می‌دونه من بیشتر جذت پسرای زشت میشم  پس میتونیم از اون به عنوان طعمه استفاده کنیم

-خب ، نقشت چیه ؟

_از الان تا یک ماه دیگه فرصت دارم با پسره راه بیام و گولش بزنم که مثلا دوستش دارم

با به یاد آوردن چیزی چیزی گلدون کناریش رو با پا لگد زد و شکست

_فااااااک من به اون پسره هرزه تجاوز کردم ، اونوقت چجوری الان باهاش خوب رفتار کنم اصلا چجوری میشه خوب رفتار کرد اووووف

-ت.تو چیکار کردییییییی ، خب خاک تو سرت هیچ کاری نکردیم نقشمون بهم ریخت ، دو دقیقه نمیتونی اون دیکت نگه داری شق نکنه!؟ خب ببین یک راهی دارم یک جوری بهش بفهمون که مثلا دیروز مست بودی و بهش تجاوز کردی و یک جوری دست به سرش کن متوجه هیچی نشه

_جیمین همه مثل تو احمق بی مصرف نیستن متوجه مشکوک بودن چیزی نشن فرض کنیم باور کرد خدمتکار هارو چیکار کنم که همشون باهام مثل خدای مرگ رفتار میکنن و میترسن آه فااک

- فاااک یه نقشه مطمئنم این قرار کار کنه همه خدمتکار های عمارت رو اعزام کن تا بگم
.
.
.
.
جونگکوک با بیدار شدنم درد شدیدی رو در کل بدنم احساس کرد
با دیدن باز بودن دست و پاش و لباس های نویی که پوشیده بود تعجب کرد چرا هیچی بیاد نمی‌آورد
خواست از روی تخت بلند شه که با بسته بودن یکی از پاهاش مواجه شد و به سرعت همه اتفاقات دیشب به یادش اومد
روی تخت نشست و به رد شلاق و ضربه های تهیونگ نکاه کرد متوجه نشد کی اشک هاش راهشون رو روی گونه هاش پیدا کردن و خودش رو در حال گریه کردن پیدا کرد 
با فکر کردن به شب قبل درد رو تو تموم سلول های بدنش احساس میکرد و تو دلش تهیونگ رو برای اینکارش لعنت می‌فرستاد و به این فکر میکرد که تازه اول کاره همون‌طور که تهیونگ گفته بود جهنم واقعی تازه شروع شده و با این فکر با شدت بیشتری اشک میریخت که با خوردن تقه ای به در سرش رو به آروم بالا آورد و به خدمتکار که دستش غذا بود نگاه کرد و سعی کرد اشکاش رو پاک کنه

خدمتکار بعد از باز کردن بند زنجیر از اتاق بیرون رفت و در رو باز گذاشت

جونگکوک که با دیدن خدمتکار که در روباز گذاشته بود تعجب کرد چون اونا همیشه در اتاق رو قفل میکردن تا نتونه از اتاق بیرون بیاد

خواست از روی تخت بلند شه تا به بیرون از اتاق قدم برداره که با شنیدن صدای قدم های پایی به سرعت روی تخت برگشت و به در خیره شد که با دیدن تهیونگ از ترس لرز کوچیکی کرد چیه زیر پتو که کمی بوی خون میداد رفت

✞︎  Beautiful slave ✞︎Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin